دوار

دوار

معنی کلمه دوار در لغت نامه دهخدا

دوار. [ دَ / دُ ] ( ع مص ) گشتن سر به علتی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ). گردیدن سر. ( یادداشت مؤلف ). || گیجی. سرگیجه. گیج خوردن سر. سرآل. اوام. کاتوره. سرگردا. چرخ خوردن سر. گردیدن سر. گشتن سر. سرگردانی. سرگردایی. دُوام. سرگردش. پیچیدن سر. نام بیماریی که به فارسی آنرا سرگردا و سرگیجه گویند. نام بیماریی که در آن بیمار پیرامون خود را گردان بیند و چشم او سیاهی کند و ایستادن نتواند و چون بایستد بیفتد. ( یادداشت مؤلف ). گردش سر. ( زمخشری ). سر گشتن که به تازی دوار گویند. سَدَر. ( ذخیره خوارزمشاهی ). علتی است که مردم را چنان نماید که جهان گرد او می گردد و سر و دماغ او نیز می گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از اقرب الموارد ). گردش سر و سرگیجه. ( از ناظم الاطباء ). || چرخش. گردش. ( یادداشت مؤلف ) :
پس حکیمان گفته اند این لحنها
از دوار چرخ بگرفتیم ما.مولوی.
دوار. [ دِ ] ( ع مص ) گردیدن با کسی. || نگریستن در کار که چگونه سرانجام دهد آن را. ( منتهی الارب ).
دوار. [ دَوْ وا ] ( ع ص ) گردنده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گردا. گردان. گردنده. سخت گردان. دولابی. گردگرد. چرخان. چرخنده. آنکه یا آنچه بشدت بچرخد. بسیار دورکننده. سخت گردگردنده. طایف. طواف. ( ناظم الاطباء ). هر چیز گردنده. ( ناظم الاطباء ). بسیار گردش کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن
که ساکن است نه مانند آسمان دوار.سعدی.- چرخ دوار ؛ آسمان. گنبد دوار :
ز خلق گوشه گرفتم که تا همی ساید
کلاه گوشه همت به چرخ دوارم.خاقانی.رجوع به ترکیب گنبد دوار شود.
- فلک دوار ؛ کنایه از آسمان است : و به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون... ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
- گنبد دوار ؛ کنایه از آسمان است. ( یادداشت مؤلف ) :
وآن قطره باران زبر سوسن کوهی
گویی که ثریاست بر این گنبد دوار.منوچهری.و گنبد دوار به نیک و بد بگردد. ( سندبادنامه ص 274 ).
- نُه مقرنس دوار ؛ کنایه از نه فلک است. ( یادداشت مؤلف ) :
طیرانت چو دور فکرت من
بود ازین نه مقرنس دوار.خاقانی.رجوع به ترکیب گنبد دوار شود.

معنی کلمه دوار در فرهنگ معین

(دَ وّ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار گردنده .
(دَ یا دُ ) [ ع . ] (اِ. ) گردش سر، سرگیجه .

معنی کلمه دوار در فرهنگ عمید

هر چیزی که گرد خود یا گرد چیز دیگر بچرخد و دور بزند، گردنده.
سرگیجه، حالتی که شخص تصور می کند تمام چیزها دور او می چرخد.

معنی کلمه دوار در فرهنگ فارسی

سرگیجه، حالتی که ش ص تصورمیکندهمه چیزدوربچرخد، بسیارگردش کننده، گردنده، هرچیزگردکه دوربچرخد
۱ - ( صفت ) بسیار گردنده . ۲ - آنچه که دور خود یا چیز دیگری بچرخد . ۳ - روزگار
زندانی به یمامه .

معنی کلمه دوار در فرهنگستان زبان و ادب

{winch} [علوم نظامی] دستگاه کشنده با سیم بکسل و قلاب و جعبه دنده ای که با موتور سرخود یا موتور جداگانه کار می کند

معنی کلمه دوار در دانشنامه عمومی

دوار (لبنان). دوار ( به عربی: دویر ) یک منطقهٔ مسکونی در لبنان است که در شهرستان المتن واقع شده است.

معنی کلمه دوار در ویکی واژه

گردش سر، سرگیجه.
بسیار گردنده.

جملاتی از کاربرد کلمه دوار

ادوارد آرتیومی مارکاروف (ارمنی: Էդուարդ Արտյոմի Մարգարով؛ زادهٔ ۲۰ ژوئن ۱۹۴۲) یک بازیکن فوتبال اهل ارمنستان است.
ای که با یاران به عشرت برده‌ای عالم ز یاد وه چه یاد از عاشق امیدوار خود کنی
غلط نکرده اگر ابروش گمان برده که هر که هر چه ازو خواست داده ایزدوار
ادوارد کاکوسیان (ارمنی: Էդուարդ Կակոսյան؛ زادهٔ ۴ ژوئن ۱۹۸۶) یک بازیکن فوتبال در پست هافبک اهل ارمنستان است.
اطوار سیر بنده چو ادوار روزگار گه پست و گه بلند و گهی زیر و گه زبر
بر کِشت دل امیدواران باران عطای خود بباران
خوش آنکه یاد کنی چون امیدواران را ز ناامیدی میلی ترا به یاد آریم
ادوارد مورگان فورستر در ۷ ژوئن ۱۹۷۰ در سن ۹۱ سالگی در کاونتری بر اثر سکته درگذشت.
امروز خاک جرعه می سیر سیر خورد خورشیدوار جام کرم عام می‌رود
غافل گذشتی از دل امیدوار من رسوای اگر چنین گذرد روزگار من
دینش به سخن گشت مشهر به زمین بر وز راه سخن رفت بر این گنبد دوار
روم چند از درت نومیدتر ز اول خوش آن عاشق که آید از سر کوی تو و امیدوار آید
چه خوش باشد ار روزی امیدواری امیدش ز امید گاهی برآید