دم تخت
معنی کلمه دم تخت در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه دم تخت
سپرد زیر قدم تخت وگاه محمودی گرفت زیر علم مال و ملک سامانی
خسروان عالم ابداع در ملک وجود هر دم از کتم عدم تختی بصحرا می زنند
اگر پا بر هوای خود نهد رهرو ازان خوشتر که باشد در هوا زیر قدم تخت سلیمانش
ز دولت یافتم همواره اومید نهادم تخت را بر تاج خورشید
خداوندا نیم زرّاق و سالوس نکردم تختهٔ خسران بکالوس
در قم از ری بطمطراق زدم تخت لیک بیزد این دو روزه میرسم از قم
صد و سی قدم تخت زر در درون نهاده بسان که بیستون
بنور دیده دیدم تخت و کرسی که نور دیده دانم نور قدسی
من بدل خلق ز دم تخت خویش کام روا آمدم از بخت خویش
بخت خود از چهسان نگون کردم تخت این از که پُر ز خون کردم