دلف
معنی کلمه دلف در لغت نامه دهخدا

دلف

معنی کلمه دلف در لغت نامه دهخدا

دلف. [ دَ / دَ ل َ ] ( ع مص ) گام خُرد نهادن. ( المصادر زوزنی ). آهسته رفتن به رفتار قیدیان. ( از منتهی الارب ). راه رفتن مرد سالخورده یا شخص در بند با گامهای متقارب ، و یا راه رفتن بالاتر از «دبیب » و نرم رفتن مانند سپاهی که بسوی سپاه دیگر رود. ( از اقرب الموارد ). دُلوف. دَلفان. دَلیف. || پیش درآمدن لشکر در کارزار بسوی لشکری دیگر. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || شتافتن. ( از اقرب الموارد ). || پیش فرستادن. ( از ناظم الاطباء ). || بلند کردن ماده شتر بار خود را. ( از اقرب الموارد ).
دلف. [ دِ ] ( اِ ) درخت چنار. ( ناظم الاطباء ).
دلف. [ دِ ] ( ع ص ) مرد دلیر و شجاع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دلف. [ دِ ] ( اِخ ) معبدی بوده است در یونان. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 85 و دلفی در همین لغت نامه شود.
دلف. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَلوف. ( منتهی الارب ). دُلف. ( اقرب الموارد ). رجوع به دلوف شود.
دلف. [ دُ ل َ ] ( ع اِ ) معدول از دالف. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به دالف شود.
دلف. [ دُل ْ ل َ ] ( ع ص ) ج ِ دالف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دالف شود.
دلف. [ دُ ل ُ ] ( ع ص ) ج ِ دالف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دالف شود. || ماده شتری که با بار برخیزد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دلف. [ دُل َ ] ( اِخ ) ابن جحدرشبلی ، مکنی به ابوبکر. زاهد مشهور قرن سوم و چهارم هَ. ق. رجوع به شبلی دماوندی درهمین لغت نامه و رجوع به مأخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 3 ص 20 و وفیات الاعیان ج 1 ص 180 و النجوم الزاهرة ج 3 ص 289 و صفة الصفوة ج 2 ص 258 و حلیةالاولیاء ج 10 ص 366 و تاریخ بغداد ج 14 ص 389 و المنتظم ج 6 ص 347.
دلف. [ دُ ل َ ] ( اِخ ) ابن عبدالعزیزبن ابی دلف قاسم عجلی ، از بزرگان و والیان عهد خلفای عباسی بود که مدتی والی اصفهان گشت و بسال 265 هَ. ق. قاسم بن مهاة بر او شورید و ویرا بقتل رساند. ( الاعلام زرکلی ج 3 ص 21 از الکامل ابن اثیر ج 7 ص 108 ). «لین پول » در طبقات سلاطین اسلام و «زامباور» در معجم الانساب او را سومین تن از حکام بنی دلف در کردستان دانسته اند و می نویسند از سال 260 تا سال 265 هَ. ق. حکومت کرد.

معنی کلمه دلف در فرهنگ فارسی

ابن جحدر نام ابوبکر شبلی است .
جمع دالف .

معنی کلمه دلف در دانشنامه عمومی

دلف ( به آلمانی: Delve ) یک شهر در آلمان است که در دیمارشن واقع شده است. دلف ۷۳۰ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه دلف در فرهنگ فارسی
معنی کلمه دلف در دانشنامه عمومی

جملاتی از کاربرد کلمه دلف

پرتو مهرش دلفروزست چون برق امید شعله قهرش عدوسوزست چون تیر شهاب
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال سالرنیتانا، باشگاه فوتبال ویرتوس لانچانو، باشگاه فوتبال چیتادلا، باشگاه فوتبال برشا، باشگاه فوتبال کاتانیا، باشگاه فوتبال دلفینو پسکارا، باشگاه فوتبال امپولی، و باشگاه فوتبال کومو اشاره کرد.
با درد خوشم که نام مرهم از خسرو دلفگار برخاست
یونس امامی در سال ۱۳۷۶ در بخش کاکاوند دلفان
با بخت سیه عتاب کردم کز بس سیهیت دلفکارم
رودلف گلپکه این نمایشنامه را به آلمانی ترجمه و منتشر کرده است. یک ترجمهٔ عربی هم از این نمایشنامه وجود دارد.
آهنگران سفلی، روستایی از توابع بخش کاکاوند شهرستان دلفان در استان لرستان ایران است.
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال پرو ورچلی، باشگاه فوتبال دلفینو پسکارا، و باشگاه فوتبال مونتسا اشاره کرد.
ارکا نام دیگر نهنگ قاتل است که بزرگ‌ترین گونه دلفین به شمار می‌رود.
در این راستا اجرای آثاری هم چون تم سلام شاهی، سمفونی نفت، کاروان، سرود کوشش و دلفی کارنامهٔ ارکستر ملل را در ارائهٔ این رسالت رقم زده است.
همه شب پای مالیدیش تا روز همه روزش سخن گفتی دلفروز
از نکو رویی که بود آن دلفروز هیچ نتوانست بیرون شد به روز
از باشگاه‌هایی که در آن بازی کرده‌است می‌توان به باشگاه فوتبال هلاس ورونا، باشگاه فوتبال آلساندریا، باشگاه فوتبال کیه‌وو ورونا، باشگاه فوتبال کرمونزه، باشگاه فوتبال دلفینو پسکارا، باشگاه فوتبال آولینو، و باشگاه فوتبال وارزه اشاره کرد.
به روی جانفزای دلفروزت کز و خورشید گیرد نام اشراق
آورده مرا به دلفریبی وا داده به‌دست ناشکیبی
ز مهتاب بستان سرا روز بود هوا هم چو روی دلفروز بود
آدام گوپنیک در ۱۹۵۶ در فیلادلفیا متولد شد و در مونترآل بزرگ شد. پدر و مادر او، ایروین و میرنا گوپنیک یهودی بودند، آنها استادان دانشگاه مک گیل بودند.
گر چه او دلفروزتر باشد سخن ما بسوزتر باشد
پدر و پدربزرگ وی، هر دو پزشک بودند و خودش در دوران تحصیل، از شاگردان رودلف ویرشو بود.
روزی دو سه گر بیتو شکیب آوردم صد عذر لطیف دلفریب آوردم