معنی کلمه دلبند در لغت نامه دهخدا
پریچهره بتان شوخ دلبند
ز خال و لب سرشته مشک با قند.نظامی.چه دید الحق بتانی شوخ و دلبند
سرائی پرشکر شهری پر از قند.نظامی.حدیثی و هزار آشوب دلبند
لبی و صدهزاران بوسه چون قند.نظامی. || ( ن مف مرکب ) بند دل. بسته به دل. عزیز. گرامی. دوست داشتنی. محبوب. مورد علاقه. جذاب. گیرا. دلپذیر :
نگه کن به فرزند و پیوند من
بپوشیده رویان دلبندمن.فردوسی.مرا فرزندی دلبندی بود، او را از پیش من بردند. ( قصص الانبیاء ص 83 ). هرچه دلبند تست خداوند تست و هرچه هوای تو خدای تو. ( عین القضاة همدانی ).
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فروخواندم به گوشش نکته ای چند.نظامی.به حق حرمت شیرین دلبند
کزین بهتر ندانم خورد سوگند.نظامی.بتانی دید بزم افروز و دلبند
به روشن روی خسرو آرزومند.نظامی.که شاه نیکوان شیرین دلبند
که خوانندش شکرخایان شکرخند.نظامی.زبان بگشاد گوهرملک دلبند
که زهره نیز تنهابود یکچند.نظامی.دلبند هزار در مکنون
زنجیربر هزار مجنون.نظامی.بخواند آن جوان هنرمند را
بدو داد معشوق دلبند را.نظامی.شه به خوبی چو روی دلبندان
مجلسی ساخت با خردمندان.نظامی.پند دلبند تو در گوش من آید هیهات
من که بر درد حریصم چکنم درمان را.سعدی.سخن گرچه دلبند و شیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود.سعدی.در دو لختی چشمان شوخ دلبندت
چه کرده ام که برویم نمی گشایی باز.سعدی.چو بازآمدم زآن تغیّر بهوش
ز فرزند دلبندم آمد به گوش.سعدی.گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی.حافظ.|| معشوقه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). محبوب.معشوق :
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند.منجیک.