دستارچه

معنی کلمه دستارچه در لغت نامه دهخدا

دستارچه. [ دَ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) مصغر دستار. دستار کوچک. روپاک و دستمال. ( برهان ). رومال. ( غیاث ) ( آنندراج ). حوله. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اسبیدرک. سبیدرک. دزک. مَشوش. ستجة. شنجة. مندیل. ( دهار ) : از آمل دستارچه زربافت گوناگون و کیمخته خیزد. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 145 ).
آویخته چون ریشه دستارچه سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار.منوچهری.دستارچه ای با ده پیروزه نگین سخت بزرگ بر انگشتری نشانده بدست خواجه [ احمد حسن ] داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151 ). باز هوش آمد و چشم و روی به دستارچه پاک کرد. ( تاریخ بیهقی ). دستارچه آذرشب و آن از موی سمندر بافته بود.( مجمل التواریخ و القصص ). چون بشنید دستارچه بر روی نهاد، بگریست و گفت راست گفتن نداریم و نماند. ( حاشیه احیاء العلوم خطی ). سبب این نقصان [ نقصان در علت دمعه ]... بعضی را پاک کردن چشم و گوشت گوشه چشم به دستارچه درشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بگریست و از هوش بشد چون ساعتی باز هوش آمد و چشم و روی به دستارچه پاک کرد. ( تاریخ بیهق ).
ماه زرین زبر رایت و دستارچه زیر
آفتابی به شب آراسته عمدا بینند.خاقانی.پرز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچه معنبر و برگستوان ماست.خاقانی.عنبرین دستارچه گرد رخت
طوق غبغب در میان آویخته.خاقانی.آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب
عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم.خاقانی.دستارچه بین ز برگ شمشاد
طوق غبب سمنبران را.خاقانی.آمیخته مه با قصب انگیخته طوق از غبب
دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیده ام.خاقانی.زلف دستارچه و غبغب طوق
زیر دستارچه غبغب چه خوش است.خاقانی.با این دستارچه و تازیانه خدمت دست شریف مجلس سامی را بشایستی. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 47 ). خادم از شرف وصول آن یتیمه بحر معانی... گنج سعادت بر سر دستارچه بست. ( منشآت خاقانی ص 69 ). از غایت بشاشت هر ساعت گنج روان بر سر دستارچه می بندد. ( منشآت خاقانی ص 330 ). تا هر ساعت دستارچه از روی طبق برداشته نشود. ( سندبادنامه ص 92 ). دستارچه ای بیرون آورده و به باغبان داد و دسته ای چند ریاحین بستد. ( سندبادنامه ص 332 ).
شیشه ز گلاب شکر میفشاند

معنی کلمه دستارچه در فرهنگ معین

(دَ چِ ) (اِمصغ . ) دستار یا عمامة کوچک .

معنی کلمه دستارچه در فرهنگ عمید

۱. دستار کوچک.
۲. دستمال.
۳. حوله.

معنی کلمه دستارچه در فرهنگ فارسی

دستار، دستارکوچک، دستمال، هوله
( اسم ) ۱ - دستار کوچک دستمال . ۲ - عمامه کوچک .
مصغر دستار روپاک و دستمال رومال

جملاتی از کاربرد کلمه دستارچه

زسرهای دستارچه بد درفش همه سرخ و زرد و کبود و بنفش
گاه دستارچه به بیع کند تا چنین حیلتی شنیع کند
گفتم شیخا اگر این دلیل راه بنماید و این قفل بدین کلید بگشاید، تراست کیسه و نقدی که در وی است و دستارچه و عقدی که بر وی است.
آمیخته مه با قصب، انگیخته طوق از غبب دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیده‌ام
زلف دستارچه و غبغب طوق زیر دستارچه غبغب چه خوش است
آویخته چون ریشهٔ دستارچهٔ سبز سیمین گرهی بر سر هر ریشهٔ دستار
دستارچه را دست تو در می‌باید از چشم من و لب تو تر می‌باید
دستارچهٔ سیاه نیزه‌اش چتر سر خضرخان ببینم
آسیب صبا رسید بر دوش دستارچه بر زمین فتاده
دستارچه‌ای پیشکشش کردم، گفت وصلم طلبی زهی خیالی که تو راست