معنی کلمه دز در لغت نامه دهخدا
چو ببرید رستم بن شاخ گز
بیامد ز دریا به ایوان و دز.فردوسی ( از جهانگیری ).نیک بنگر تا برون زین دز چه باید مرترا
آن بدست آور کنون کاندر میان این دزی.ناصرخسرو.
دز. [ دِ ] ( اِ ) دژ. قلعه و حصار. ( برهان ). قلعه و حصار عموماً و قلعه بالای کوه خصوصاً. ( آنندراج ). قلعه. ( جهانگیری ) ( از مهذب الاسماء ). حصار. ( شرفنامه منیری ). حصن. ( از مهذب الاسماء ) :
دزی بود و از مردم آباد بود
کجانام آن شهر بیداد بود.فردوسی.بدان خرمی روز هرگز نبود
پی مرد بی راه بر دز نبود.فردوسی ( از جهانگیری ).راست برگوی که در تو شده ام عاجز
به کدامین ره بیرون شده ای زین دز.منوچهری.کوتوال قلعه را بخواند و گفت که احتیاط از لونی دیگر باید کرد دز را اکنون. ( تاریخ بیهقی ).
دزی بود هرپیل تازان بجنگ
ز هر سوی او گشته پران خدنگ.اسدی ( گرشاسبنامه ص 46 ).گهی چون یکی خانه در ژرف غار
گهی چون دزی برسر کوهسار.اسدی.خداوند دز تند وناپاک بود
بده گهبد و خویش ضحاک بود.اسدی.تو گفتی که تن بد مگر چرخ و ماه
مر آن را سرآن کوه و آن دز کلاه.اسدی ( از آنندراج ).باغ ایشان خمر و منظره ایشان دز
تاج ایشان ترگ ، انگشتری ایشان کیل.لامعی گرگانی.چون ضبط اطراف ممالک کرده بود بفرمود تا به همه سرحدها دزها و حصنها ساختند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 95 ). دز اقلید دیه دزی است نه قلعه. ( فارسنامه ابن البلخی ص 157 ). باز عاصی شد وبر دز خرشه رفت [ فضلویه ]. ( فارسنامه ابن البلخی ص 166 ).
کانچنان دز در آن دیار نبود
و آنچه بد جز همان بکار نبود.نظامی.دزبانوی من ز دز گشاده
دزبان وی از دز اوفتاده.نظامی ( لیلی و مجنون ص 196 ).دزی بود در وی بسی خواسته.نظامی.در دز ببسند بر روی شاه.نظامی.رقیبان دز خیمه بالا زدند.نظامی.حمله بردند اسپه جسمانیان
جانب قلعه و دز روحانیون.