معنی کلمه درون در لغت نامه دهخدا
که گردد به آورد با من درون
بدان تا برانم ازو جوی خون.فردوسی.زرد است و سپیدست و سپییدیش فزون است
زردیش برون است و سپیدیش درون است
چون سیم درونست و چو دینار برون است
واکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار.منوچهری.درون آن خانه رود و در و دیوارهای آن خانه رانیکو نگاه کند. ( تاریخ بیهقی ).
همه خلق آنچه ماده آنچه نرند
از درون خازنان یکدگرند.سنائی.نه درون ساختنش توفیق است
نه برون تاختنش امکان است.خاقانی.درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب
برای نام بود در برش نه بهر وغا.خاقانی.برون سرمه ای هست برهاون اما
ز سوی درون سرمه سائی نبینم.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 310 ).ندانم که آنجای کدام سبوی شکسته است که درون آستانه نشان تلخی می توان یافت. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 107 ). و اگر... پرسند که به عروق درون و برون ناف تعلق دارد، هم از عهده جواب بیرون نتوانند آمد. ( منشآت خاقانی ص 174 ).
درون بردندش از در شادمانه
به خلوتگاه آن شمع یگانه. نظامی.تو برافروختی درون دماغ
خردی تابناکتر ز چراغ.نظامی.چون ساعتی برآمد من نیز درشدم
او در درون و خلق ز بیرون به گفتگو.عطار.حکیم بار خدائی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را
سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.سعدی.ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمه حیوان درون تاریکیست.سعدی.شنید از درون عارف آواز پای
هلا گفت بر در چه پایی درآی.سعدی.متقلب درون جامه ناز
چه خبردارد از شبان دراز.سعدی.تا خود برون پرده حکایت کجا رسد
چون از درون پرده چنین پرده می دری.سعدی.