درما

معنی کلمه درما در لغت نامه دهخدا

درما. [ دَ ] ( ع اِ ) درماء. خرگوش. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به درماء شود.
درما. [ دَ ] ( اِخ ) ابن عوف بن ثعلبة. بطنی است از ثعلبةبن سلامان ، و درما اسم مادر ثعلبة است که بدان شهرت یافت ، و نام او عمرو بوده است. ( از صبح الاعشی ج 1 ص 322 ).

معنی کلمه درما در فرهنگ عمید

خرگوش.

معنی کلمه درما در فرهنگ فارسی

ابن عوف بن ثعلبه بطنی است از ثعلبه بن سلامان و درما اسم مادر ثعلبه است که بدان شهرت یافت و نام او عمرو بوده است

جملاتی از کاربرد کلمه درما

غم عشق است درمان دل من مبادا جان عاشق بی غمت شاد
یا رب تو به فضل مشکلم آسان کن از فضل و کرم درد مرا درمان کن
پیش او از درد می‌نالم ولیک درد آن دلدار ما درمان ماست
قصّه چه کنم درد دل ریش مرا جز وصل تو دوست هیچ درمانی نیست
کی ترا درمان کند هم خود بگوی بیش ازین درمان خود ازوی مجوی
دل درماندگان به دست آور بر ستم پیشگان شکست‌آور
نگفتم که درد تو درمان شود نگفتم که گل زیب بستان شود
دو چشمش مایه درد است و دو لب مایه درمان دو زلفش مایه کفر است و دو رخ مایه ایمان
چو درمانم، به کار آرم صبوری ولی صبرم نباشد وقت دوری
هر کجا درمانده ای را مشکلیست حل آن ز اندیشه روشندلیست