دردام

معنی کلمه دردام در لغت نامه دهخدا

دردام. [ دُ ] ( اِ ) گوشه نشین و زاهد. ( آنندراج ). زاهد تسبیح گردان و گوشه نشین و مرتاض. ( ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه دردام

دردامنه یکی ازکوه‌های نزدیک روستای آکوجان بنام «بزادشت» از ناحیه رشکین پره، غاری قرار دارد که حاجت خانه خوانده می‌شود. مردم محل شبهای جمعه به این غار می‌روند و به عبادت می‌پردازند. سنگهای بدنه داخل غار تمامی صیقلی شده و برروی آنها نقوشی کنده کاری شده‌است. این غار در فاصله ۷۹ کیلومتری ازشهرقزوین دربخش رودبارشهرستان واقع شده‌است. غار حاجت خانه در ۵ کیلومتری شمال روستا آکوجان قرار دارد. از این غار آثار ظروف سفالی و سکه‌های قدیمی کشف شده‌است و این غار واجد ارزش‌های تاریخی و باستانی است.
شعلۀ برق که دردامن خاری افتد ازنسیم لُطفَش لالۀ نعمان گردد
ز مکنت ناگهی دردام افتی حقیقت بیشکی ناکام افتی
رهائی کن طلب بگذارد دانه که دردام اوفتادی بی بهانه
آری آنکو پا نهد دردام عشق تر کندلب گه گهی از جام عشق
فریاد که دردام غمت سوختگان را صبر از دل و تاثیر ز فریاد گریزد
طالبان یکی ازجنبش‌های اصیل منطقه و با زمینه قوم پشتون است. حضور در سفارت ج. ا در دوحه رابایستی به فال نیک گرفت. همکاری با آنان می‌تواند به گسترش ثبات درجامعه افغانستان وجلوگیری ازنفوذ گروه‌هایی همچون داعش منجر شود. نباید دردام بازنمایی‌های اشتباه رسانه‌های آمریکایی ازآنان بیفتیم.
مرغ جان عاشقان در عشق چون ماهی و آب زاهدان دردام عشقش همچو زاغان در قفس
مجمرآسا سزد ارپای کشد دردامن زانکه دل سوزۀ خلقست عدوچون مجمر
گه پی یکدانه دردامی اسیر گه ربودی دانه از موری ضریر
نبود دانه انجم دراین دوازده برج که پرهمیزد سیمرغ ملک دردامت
ظلم است که بر بام تو بالی نفشاند آن مرغ که دردام تو رسته ست پر او