درخواب

معنی کلمه درخواب در لغت نامه دهخدا

درخواب. [ دَ خوا / خا ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 135هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو مشک به کهنوج. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

جملاتی از کاربرد کلمه درخواب

کرا میگویی این اسرار، عطّار که درخوابند جمله نیست هشیار
چون حیرت من بدید یک دم بنشست درخوابِ خوشم کرد و خوش از پیشم رفت
درخواب بسی آن پری آزارمرا کرد بخت بد من آه که بیدار مرا کرد
هرکه درخوابست از حق دور شد هرکه بیدار است او پرنور شد
از فیلم‌ها یا مجموعه‌های تلویزیونی که وی در آن‌ها نقش داشته است می‌توان به درخواب‌فرورفته اشاره نمود.
دراین‌منزل‌که‌پرخوف‌است‌مادرخواب‌وهمراهان ز خوف رهزنان بستند پیش از وقت محمل‌ها
فتنه‌یی گر هست در عهدش منم در شاعری با دو چشم‌ دوست کان هم‌ هست‌ درخواب گران
همه درخواب و تو بیدار جانان حقیقت کل شده اسرار جانان
تو درخواب و دلت بیدار باشد ترا او محرم اسرار باشد
خاک نیشابور از او گلزار شد هرکه بد درخواب از او بیدار شد
انجام تو آغاز نگردد چه خیالست درخواب عدم پا زدنی هست ز صورت