دامع
معنی کلمه دامع در فرهنگ معین
معنی کلمه دامع در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه دامع
یطاف علیهم والخلیون نوم و یسقون من کأس المدامع راح
چون بنفشه خم گرفته قامتم در هجر تو همچو نرگس چشم من باز است و اشکش دامع است
پرشد کنار و دامنم از در شاهوار از بحر دل،که از صدف چشم دامعست
ترکت مدامعی طوفان نوح و نار جوانحی ذات الوقود
گر ابر بهاری کف دُرپاش تو بیند در دم ز حیا خون بچکاند ز مدامع
عشیة ذکراکم تسیل مدامعی و بی ظماء لاینقع السیل غلتی
ور خصم تو چون شمع ز پروانه زند دم سر درفکند پیش تو با دیده ی دامع
و کیف تری لیلی بعین تری بها سواها و ما طهرتها بالمدامع
من از تو تربیت جویم که ابری نخواهم قطره هرگز از مدامع
قد هان لی مذجف روض مدامعی غیث الکرام و ضنة البخلاء