خوش نوا. [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] ( ص مرکب ) خوش صوت. با صوت خوب. خوش صدا. خوش آواز : همه برگ او یک یک اندر هوا از آن پس چو مرغی بدی خوش نوا.اسدی ( گرشاسبنامه ).در کنف فقر بین سوختگان خامنوش بر شجر لا نگر مرغ دلان خوش نوا.خاقانی.شاهد دل ناشناست ورد زبان کژ مده مطرب جان خوشنواست نغمه موزون بیار.خاقانی.بود بقالی و او را طوطیی خوش نوا و سبز و گویا طوطیی.مولوی.
فرستاده آمد بر خوشنواز فراوان سخن گفت با او به راز
نمانم بجایی پی خوشنواز به هیتال و ترک از نشیب و فراز
آن خوشنوا مرغ سحری رنجیده از خوی بشری
وزان روی با تیغ کین خوشنواز بپیچید و آمد به تنگی فراز
سواری سراینده و سرفراز همیرفت با نامهٔ خوشنواز
ز هنگام پیروز تا خوشنواز همانا که بگذشت سال دراز
چو آگاه شد زین سخن خوشنواز یکی چاره ی تازه افکند باز
وزان جایگه شاددل خوشنواز به نزدیکی کنده آمد فراز
دبیر جهاندیده را خوشنواز بفرمود تا شد بر او فراز
گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را
خشنواز یا خشنوار پادشاه هپتالی بود که در زمان ساسانیان سه بار با یورش پیروز یکم رو به رو شد که دو بار نخست شاه ایران را اسیر کرد و بار سوم او را در نبرد هرات به قتل رسانده و پسرش قباد را به اسیری گرفت همچنان در این زمان خوشنواز هپتالی یا ابدالی یک بار هم به امپراتوری گوپتا هند لشکرکشی کرد و امپراتوری گوپتا را از بین برد. در پی اسیر بودن نخست شاه ایران قباد در مدت اسارت توانست اعتماد خشنواز را جلب کند و با کمک او به ایران بازگشت و عموی خود بلاش را شکست داده و او را از پادشاهی خلع میکند.