خواهی

معنی کلمه خواهی در لغت نامه دهخدا

خواهی. [ خوا / خا ] ( ق ) اعم. ( یادداشت بخط مؤلف ): و ما بیزاریم از دروغ گفتن خواهی بر دوستی و خواهی بر دشمنی. ( التفهیم ). || ( حامص ) عمل خواستن.
- بدخواهی ؛ دشمنی.
- عذرخواهی ؛ پوزش.
- نیکخواهی ؛ نیکی طلبی. خیرطلبی.

معنی کلمه خواهی در فرهنگ فارسی

قید تردید است یا ... یا خواه ... خواه . توضینح گاه (( خواهی ) ) دو بار آید ( نظیر (( خواه ) ) ) : (( هر دایره خواهی بزرگ باش و خواهی خرد ) ) . ( التفهیم ) و گاه یکبار : (( اگر خواهی گویی که آن عمود است که از یک سر قوس فرود آید ) ) ( التفهیم )
اعم یا عمل خواستن

جملاتی از کاربرد کلمه خواهی

فقر خواهی به اهل فقر نشین همنشینی به اهل فقر گزین
خیز و با ما یکی زمان بِخْرام تا برآری ز هرکه خواهی کام
روح می‌خواهی برای یک شکر آن عوض با این محقر چون کنم
اعداد صحیح هستند، لذا خواهیم داشت:
هرچه می خواهی بود باطل جز او نشهد ان لاالله غیره
ابوالقاسم ابن عَبّاد (؟-۱۰۴۲م) بنیان‌گذار دولت بنی‌عَبّاد در اندلس و نخستین فرمانروای آن (۴۱۴–۴۳۳ق) بود. . ابتدا قاضی در سویلا بود، سپس استقلال‌خواهی کرد. به شعر عربی و رسائل نیز می‌پرادخت.
همه ساله ایدر نخواهیم بود ولیکن درنگ است از این کار سود
گر تو خواهی تا شوی مرد ای پسر هیچ درمان نیست جز درد ای پسر
کشیش گفت هرگز عمداً سینه زنی را لمس نکرده‌است. وی بعد از گراندی به خاطر «دست‌مالی» او عذرخواهی کرد.
به مرگ من مکش امروز معجر از سر زینب که خواهی گشت از بعد پدر خونین جگر زینب
برخواند به رسم دادخواهی افسانه خویش را کماهی
گر از شمشیر برگردی نه عالی همتی سعدی تو کز نیشی بیازردی نخواهی انگبین رفتن
تا کجا خواهی به افسون نفس پرواز کرد این ورق گردانده گیر آرایش دفتر مکن