خواهشگر

معنی کلمه خواهشگر در لغت نامه دهخدا

خواهش گر. [ خوا / خا هَِ گ َ ] ( ص مرکب ) شفیع. میانجی. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) :
بیارد کنون پیش خواهشگران
ز کابل فراوان گزیده سران.فردوسی.بدان گیتیم نیز خواهشگر است
که با ذوالفقار است و با منبر است.فردوسی.از او شاه برداشت بند گران
چو بسیار گشتند خواهشگران.فردوسی.ندارم من شفیع از ایزدم بیش
نه خواهشگر فزون از نامه خویش.( ویس و رامین ). || متمنی. ملتمِس. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
منوچهر را با سپاهی گران
فرستد بنزدیک خواهشگران.فردوسی.ز بد رسته بد شاه زابلستان
ز تدبیر آن دختر دلستان.اسدی.ز هر جای خواهشگران خاستند
ز زابل شه او را همی خواستند.اسدی.خواهشگر ازاین حدیث بگذشت
با لشکر خویش بازپس گشت.نظامی.

معنی کلمه خواهشگر در فرهنگ معین

( ~. گَ )(ص فا. ) شفیع ، شفاعت - کننده .

معنی کلمه خواهشگر در فرهنگ عمید

۱. خواهش کننده.
۲. شفاعت کننده، شفیع.

معنی کلمه خواهشگر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خواهش کننده . ۲ - شفاعت کننده شفیع میانجی .

معنی کلمه خواهشگر در ویکی واژه

شفیع، شفاعت - کننده.

جملاتی از کاربرد کلمه خواهشگر

به صد خواهشگری شهرا پریروی به عشرتگاه خود شد میهمان جوی
نترسم که خواهشگرم در شمار بود پاک پیغمبر تاجدار
شدی گه گهش پیش غلتان به خاک چو خواهشگری پیش یزدان پاک
چو جویی چه گویی چه خواهیم کرد به خواهشگری یا به ننگ و نبرد
من آیم به پیشت به خواهشگری نمایم فراوان ترا کهتری
به خواهشگری آمدم نزد شاه همان از پی طوس و بهر سپاه
چو دارا شنید این دم دل‌نواز به خواهشگری دیده را کرد باز
تو خواهشگری کن مرا زو بخون سزد گر بنیکی بوی رهنمون
اگر به تشنگیش جان به لب رسد حاشا که پیش بحر به خواهشگری لب آلاید
پذیرد مگر ازتو خواهشگری نبیند به گفتار تو سرسری