خمول

معنی کلمه خمول در لغت نامه دهخدا

خمول. [ خ ُ ] ( ع مص ) گمنام و بیقدر گردیدن. || نهان گردیدن صوت و ذکر کسی. منه : خمل ذکره و صوته. || مبتلا گردیدن به درد خمال. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ازلسان العرب ). این فعل بصیغه مجهول استعمال میشود.
خمول. [ خ ُ ] ( ع اِمص ) گمنامی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) : ماسزا داریم که منزلتی.... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم. ( کلیله و دمنه ). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. ( کلیله و دمنه ). نشاید پادشاهان را که هنرمندان را بخمول اسلاف فروگذارند. ( کلیله و دمنه ). از خزائن اموال و کرایم خمول و طرفی... ممالک خویش به او بازگذاردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
زآنکه خوشخو آن بود کو در خمول
باشد از بدخوی و بدطبعان حَمول.مولوی. || حقارت. مذلت. || تاریکی. ظلمت. ( از ناظم الاطباء ).
- کنج خمول ؛ گوشه تنهایی و تاریکی و عزلت. ( از ناظم الاطباء ).

معنی کلمه خمول در فرهنگ معین

(خُ ) [ ع . ] (مص ل . ) گمنام شدن ، بی نام گردیدن .

معنی کلمه خمول در فرهنگ عمید

۱. گمنام شدن، بی نام ونشان شدن.
۲. گمنامی.

معنی کلمه خمول در فرهنگ فارسی

گمنام شدن، بی نام ونشان شدن، بی سروصداشدن، گمنام
۱ - (مصدر ) گمنام شدن بی نام گردیدن . ۲ - (اسم ) بی نامی بی نشانی گمنامی .
گمنامی

معنی کلمه خمول در ویکی واژه

گمنام شدن، بی نام گردیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه خمول

و هرکه به محل رفیع رسید اگرچه چون گل کوتاه زندگانی باشد عقلا آن را عمر دراز شمرند به حسن آثار و طیب ذکر، و آنکه به خمول راضی گردد اگر چه چون برگ سرو دیر پاید به نزدیک اهل فضل و مروّت وزنی نیارد.
ز بس ‌که بودم ز اندوه دل خمول و ملول یکی به زانوی فکرت فرو نهادم سر
شهرتش ده به کنیت سامی مهلش در خمول گم‌نامی
و ما سزاواریم بدانچه منزلت عالی جوییم وب دین خمول و انحطاط راضی نباشیم.
عشق می گوید طلب راه خمول عقل گوید نی تو شهرت کن قبول
عاقبت الامر از تمادی دوران نعت خمولی بر اشتهار گزیده
ور خمولی گزیند و عزلت هستی خویش را دهد بر باد
به قناعت درون گنج خمول فارغ از منصب و منال فضول
حال تو در رفعت و حال حسودت در خمول هم برین منوال بادا تا قیامت والسّلام
پستی ز سر بلندی است و ز شهرت است آفت گمنام شو که راحت در عزلت و خمولتست