معنی کلمه خل در لغت نامه دهخدا
داند ترا که تو چه کسی دیگران چه کس
آنکس که فرق داند کرد انگبین زخل.سوزنی.خل ؛ سرکه را گویند و سرکه را برومی آنسدن گویند و بسریانی خلا و بزبان سیستانی سگ گویند... سرد است در دوم و خشکست در سوم و مخففست اعضای عصبانی را زیان کند و جوهر سرد در او بیشتر است و به این سبب صفرا را قمع کند و اجزای او را از هم جدا گرداند و سیلان خون را منع کند و چون غرغره کنند آماس کام و حنک را که از حرارت بود، سود دهد... ( از ترجمه صیدنه ) :
دست خم چون راح ریحانیت داد
خوان جم را خل خرمائی فرست.خاقانی.خلی نه آخر از خم تاکی مزاج چرخ
کآنجا مرا نخست قدم بر سر خم است.خاقانی.در دوصدمن شهد یکوقیه ز خل
چون درافکندی و در وی گشت حل.مولوی.آن زمان شیرین شوی همچون عسل
فارغ آیی گر بتو ریزند خل.مولوی.گرچه می کردم چه میدیدم درین
خل ز عکس جرض بنمود انگبین.مولوی.باز عقلش گفت بگذر زین حول
خل دوشابست و دو شابست خل.مولوی.انگبین گر پای وادارد ز خل
اندر آن اسگنجبین آید خلل.مولوی.- امثال :
ماله خل و لاخمر ؛ نیست مر او را نه خیر و نه شر. ( منتهی الارب ).
ما فلان بخل و لاخمر ؛ نه خیر در فلان است نه شر.( منتهی الارب ).
|| ( ص ) لاغر. کم گوشت. ( منتهی الارب ). || فربه. ( منتهی الارب ). در این معنی خل از اضداد است.
خل. [ خ َل ل ] ( ع مص ) سوراخ نافذ کردن در چیزی. منه : خل الشیی خلا. || زبان شتربچه را شکافتن و چوب در آن کردن تا شیر نمکد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : خل الفصیل. || نیزه زدن بکسی. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خله بالرمح. || درویش شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || در کناره گلیم را بمیل چوبین و یا آهنین بر بدن خود بهم دوختن تا از باد نپرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خل الکساء. || خاص شدن نقیض عم در وقتی که می گوئیم عم فلان فی دعائه. ( از منتهی الارب ). منه : خل فلان فی دعائه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || چرانیدن شتران را در علف شیرین. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || لاغر و کم گوشت شدن. ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). منه : خل لحمه.