خاضع. [ ض ِ ] ( ع ص ) فروتن.( آنندراج ). فروتنی و تواضع کننده. ( غیاث اللغات ). منقاد. ( مهذب الاسماء ). خاشع. افتاده. ج ، خاضعون ، خاضعین : اعناقهم لها خاضعین. ( قرآن 26 / 4 ). گفتم زمانه خاضع او باد سال و ماه گفتا خدای ناصر او باد جاودان.فرخی.همچو گل خاضع و چون مل جبار.خاقانی.تو که کلی خاضع امر ولی.مولوی ( مثنوی ). خاضع. [ ض ِ ] ( اِخ ) نام مادر ابومحمدعلی بن المعتضد ملقب به المکتفی است بنا بر قولی : و امه جیجک و قیل خاضع. ( عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 406 ).
معنی کلمه خاضع در فرهنگ معین
(ض ) [ ع . ] (اِفا. ) فروتنی کننده .
معنی کلمه خاضع در فرهنگ عمید
= فروتن
معنی کلمه خاضع در فرهنگ فارسی
تواضع کننده، فروتنی کننده، متواضع ( اسم صفت ) فروتنی کننده فروتن افتاده جمع خاضعین .
جملاتی از کاربرد کلمه خاضع
آن سگان را این خسان خاضع شوند شیر را عارست کو را بگروند
نشوم خاضع عدو هرگز گرچه بر آسمان کند مسکن
آنچنان که یوسف از زندانیی با نیازی خاضعی سعدانیی
سپهر تابع بادت به دور و اختر یار زمانه خاضع بادت به طبع و بخت مشیر
و دلیل بر درستی این دعوی آنست که مردم صناعتی تواند کردن که داند و چیزی که ندانسته است نتوان کردن ، صورتی که ندیده است حکایت آن نتواند کردن . و هر صنعتی که صانعی از نفسهای جزیی بکند از نخست مران صنعت را بر جای خویش نقش کرده باشد پیش از آنک بیرون آردش بر هیولی . پس چون اندر جزییات چنین یافتیم که مر صنعت را نفس ناطق نخست اندر ذات خویش نقش کند به معاونت اوستادی که آن استاد از کسی دیگر یاری بخواهد ، دانستیم که این صنعت کلی که عالم است از نخست نفس کلی که نفوس مردم جزییات اویند به معاونت عقل کلی که او از یاری کسی بیزار است اندر ذات خویش نقش کرد ، آن وقت مران نقش را بر هیولای نخستین بیرون آورد ، چنین که امروز آشکار است ، و بدین صنعت که ما یاد کردیم نفس کل است که او بنده خاضع است خدای را تعالی ، و ایزد سبحانه از مانند بودن بآفریدگان لطیف و کثیف خویش دور است .
در بر مام و باب خاضع باش امرشان را ز جان متابع باش
به گاه لطف دمش چیست واهب الارواح به وقت قهر کفش کیست خاضع الاعناق
گفتم زمانه خاضع اوباد سال و ماه گفتاخدای ناصر او باد جاودان
زفر مدح تو پیش رهی خداوندا سخنوران جهانند خاضع الاعناق
گفتا: زمانه خاضع او باد روز و شب گفتم: خدای ناصر او باد سال و ماه