جهانداری

جوانمردی ازو حاصل ، خردمندی ازو کامل جهانگیری بدو مایل ، جهانداری بدو درخور

در جهانداری نظیرت دیده گردون ندید در جهانداری همه چیزت مهیا جز نظیر

جهانگیری قضا قدرت جهانداری قدر مکنت که میتابد چو نور از مه ز ذاتش فر یزدانی

ایا شاهی خداوندی جهانگیری جهانداری که گشته همت تو آسمان عالم علیا

جهانداری که در لشکر هزاران پهلوان‌ دارد به رزم اندر سکندر دل به بزم اندر فریدون فر

آن جهانگیری ‌که آرام جهان از تیغ اوست وان جهانداری که داد او جهان را ‌داورست

در جهانداریت گردون فتنه در سر داشته وز ملکشاهیت عالم رونق از سر یافته

ای جوان دولت جهانداری که دست روزگار جامهٔ عمر تو را هرگز نفرساید همی

صیت عدل و جود او شد در همه کیتی سمر در جهانداری و شاهی داشت آیین دگر

ای شاه جهاندار جهانداری و شاهی از فر تو دارد شرف و قیمت و مقدار