یکماهه

معنی کلمه یکماهه در لغت نامه دهخدا

یک ماهه. [ ی َ / ی ِ هََ / هَِ ] ( ص نسبی ) مال یک ماه. ( یادداشت مؤلف ). هر چیز که بر وی یک ماه گذشته باشد. ( ناظم الاطباء ). گردآمده در فاصله یک ماه و منسوب به یک ماه. به مدت یک ماه :
به جمله خواهم یک ماهه بوسه از تو بتا
به کیچ کیچ نخواهم که فام من توزی.رودکی.آفرین بر مرکب میمون میر
رفته در هر هفته یک ماهه رهی.منوچهری.

معنی کلمه یکماهه در فرهنگ فارسی

مال یکماه هر چیز که بر وی یکماه گذشته باشد

جملاتی از کاربرد کلمه یکماهه

فرصت بادهٔ یکماهه ز من فوت شدی گر نشایستی با مردم ترسا خوردن
اگر عملیات مرمت سقف آرامگاه بر اساس شیوه‌های درست علمی صورت می‌گرفت باید دست کم این امر ۲ سال دیگر به پایان می‌رسید. این در حالی است که این امر یکماهه انجام شده و قسمتهایی از سنگ تاریخی مقبره با قدمت ۲۵۰۰ سال برداشته شده و سنگی جدید جایگزین آن شده‌است و این موضوع برای یک اثر تاریخی حکم مرگ را دارد.
در این یکماهه چندان ایر خوردی که از دیگر غذاها باز ماندی
ز من بعدت یکماهه فرصتی طلبد که بود شعر دو ممدوح در کشید تبار
آرزوی تخت و باد آمد که بردند مرا در غدا و در عشا هر روز یکماهه سفر
به یک ساعت از گرز یکماهه بیش همی ماهیان را خورش داد پیش
و روز یکشنبه هشتم ذو القعده نامه وزیر رسید استطلاع‌ رای عالی کرده تا بباشد ببلخ و تخارستان یا بحضرت آید، که دلش مشغول است و میخواهد که پیش خداوند باشد تا درین مهمّات و دل مشغولیها که نو افتاده است‌ سخنی بگوید. امیر جواب فرمود که «حرکت ما سخت نزدیک است و پس از مهرگان خواهد بود؛ باید که خواجه بولوالج‌ آید و آنجا مقام کند و مثال دهد تا آنجا یکماهه علف بسازند، و به راون و بروقان و بغلان‌ بیست روزه، چنانکه بهیچ روی بینوایی نباشد؛ و معتمدی ببلخ ماند تا از باقی علوفات‌ اندیشه دارد، چنانکه بوقت رسیدن رایت ما ما را هیچ بینوایی نباشد.» و نبشته آمد و باسکدار گسیل کرده شد.
مردی پیش رسول آمد. و گفت یا رسول اللّه مرا دعایی آموز که آن بگویم و به بهشت رسم. گفت به دعا هیچ حاجت نیست. رو کار کن و در بهشت شو. هرگز طعام یکماههجمع مکن و هیچ جامهٔ خود منه پاره بر آن ندوزی.
چنان توده ای گشت بر چرخ و ماه که دیدی ازو دیده یکماهه راه