یکدمه

معنی کلمه یکدمه در لغت نامه دهخدا

یک دمه. [ ی َ / ی ِ دَ م َ / م ِ ] ( ص نسبی ) ناپایدار و فانی و بی ثبات. ( ناظم الاطباء ).
- مقارنت یک دمه ؛ مصاحبت و همدمی فانی.
|| یک دم. یک لحظه :
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست.سعدی.

معنی کلمه یکدمه در فرهنگ فارسی

ناپایدار و فانی و بی ثبات یکدم

جملاتی از کاربرد کلمه یکدمه

ره بسر خوان وصالش بری گر تو شوی یکدمه مهمان عشق
ای سایه حق یکدمه انعام تو نبود هر نقد که خورشید همه عمر بکان داد
من که با کینه کس سر نکنم یکدمه عمر لیک از مهر تو با هر دو جهان کین دارم
شهوت چه حرام و چه حلال است و بال کان یکدمه لذتست و صد ساله ملال
با یکدمه مهلت، چه مجال بد و نیک است؟ خواهی بگسل رشته ما، خواه نگه دار
خوش است یکدمه عیش ار زمانه دمساز است ولی زمانه به یکدم نمی شود دمساز
در خواب خیال تو هوس دارم و کو خواب ای بخت شبی بخش بدین یکدمه خوابی
نمی دهم به دو عالم جنون یکدمه را ستاره سوخته ام قدر داغ می دانم
دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم آیا کجا شد آن همه یاری که داشتم
بلبل بینوا مخورغم زخزان مکن فغان یکدمه وصل روی گل دار عزیز و مغتنم