معنی کلمه یکدل در لغت نامه دهخدا
دوستانی مساعد و یکدل
که توان گفت پیش ایشان راز.فرخی.چاکر یکدل و از شهر تو و از کف تو
یافته نعمت و از جاه تو با جاه و خطر.فرخی.خوشا با رفیقان یکدل نشستن
به هم نوش کردن می ارغوانی.فرخی.رادمرد و کریم و بی خلل است
راد و یک خوی و یکدل و یکتاست.فرخی.همیشه تا که نبوده ست چون دورو یکدل
چنان کجا نبود مرد پارسا چو مرای.فرخی.از رضای او نتابند و مر او را روز جنگ
یکدل و یک رای باشند و موافق بنده وار.فرخی.با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است
با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست.فرخی.بر کف دست نهم یکدل و یک رایت
وانگه اندر شکم خویش دهم جایت.منوچهری.یکدل و یکتا خواهم که بوی جمله مرا
وانکه او چون تو بود یکدل و یکتا نشود.منوچهری.ز شایسته رفیقان دور گشته
ز یکدل دوستان مهجور گشته.( ویس و رامین ).با خِرَد باش یکدل و همبر
چون نبی با علی به روز غدیر.ناصرخسرو.بدگوهر لئیم ظفر همیشه یکدل و ناصح باشد تا به منزلتی که امیدوار است برسد. ( کلیله و دمنه ).
باش یکدل که هرکه یکدل نیست
درجه اش را ز یک به ده نکنند.خاقانی.کاش در عالم دو یکدل دیدمی
تا دل از عالم بر آن دل بستمی.خاقانی.در وقت تحفه ای و هدیه ای که بابت معشوق یکدل و محبوب یکتا بود راست کرد. ( سندبادنامه ص 288 ).
همه یکدل چو نار یکدانه
گرچه صد دانه از یکی خانه.نظامی.مرا نصرت ایزدی حاصل است
که رایم قوی لشکرم یکدل است.نظامی.قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد.( گلستان ).
بگفت ار نهی با من اندر میان
چو یاران یکدل بکوشم به جان.سعدی.کسی برگرفت از جهان کام دل
که یکدل بود با وی آرام دل.سعدی.نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سردست برفشانی.