معنی کلمه یکدش در لغت نامه دهخدا
به نعل یکدشان کوه پیکر
کنند آن کوه را چون کان گوهر.نظامی.اگر آهنگ شکار کردی صد اسب ازتازی یکدش زین کردندی به جنیبت تا حریفان شکار بر اسبان او نشینند. ( تاریخ طبرستان ). همیشه هزار غلام امرد و یکدش در خیلخانه او بود. ( تاریخ طبرستان ). || به اعتقاد محققین نفس خاصه انسانی است که مرکب از لاهوتی و ناسوتی باشد. ( برهان ). نفس حاسه. ( آنندراج ). روح ناطق. ( ناظم الاطباء ). || محبوب را نیز گفته اند. ( برهان ). محبوب و مطلوب را نیز گفته اند. ( از آنندراج ) :
حبذا فصلی که نرگس بی می از تأثیر آن
می کند مستی و مخموری چو چشم یکدشان.ابن یمین ( از فرهنگ جهانگیری ).به باغ نرگس جماش راستی بر سر
به عهد یکدش چشم تو کج کلاه نهاد.سلمان ساوجی.|| حرامزاده وخشوک. ( ناظم الاطباء ) : در این شهر که بچه حلال زاده به دست نیاید و تمامت ترک زاده و یکدش باشند.( تاریخ غازانی ص 459 ).