معنی کلمه یکتا در لغت نامه دهخدا
- بر یکتا زدن ؛ با رودی تنها زدن. با سازی تنها زدن :
آنچه نتوانند زد آن دیگران بر هفت رود
آن نوا از دست چپ آن ماه بر یکتا زند.سنایی. || یک کس. یک تن. یک نفر :
چنان چون به خوبیش همتا نبود
به مانند مردیش یک تا نبود.فردوسی.یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماند
یک تا بچه غر ماند و دگر تا بچه نر ماند.سوزنی. || ( ص مرکب ) یک لای. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). یک تو. نخ وطناب و رشته و هرچه از آن قبیل که دارای یک تار باشد. مقابل دوتا و دوتار و دولا :
رشته جان تا دوتا بود انده تن می کشید
چون شد اکنون رشته یکتا برنتابد بیش از این.خاقانی.تنم چون رشته مریم دوتای است
دلم چون سوزن عیسی است یکتا.خاقانی.در خود کشمت که رشته یکتاست
تا این دو عدد شود یکی راست.نظامی.یافتم من پلاسی از مویی
ورنه این رشته نیست جز یکتا.نظام قاری.- خیط یکتا ؛ رشته و نخ یک لا و یک تار :
صدهزاران خیط یکتا را نباشد قوتی
چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد.سعدی.- رسن یکتا ؛ رسن یک لا. ( یادداشت مؤلف ).
- یکتا شدن ؛ یک لا و یک تار شدن :
یکتا شده ست رشته شاهی به عهد تو
الحمدﷲ ارچه که یکتاست محکم است.ظهیر فاریابی.- یک تا کردن ؛ یک لا کردن. یک تو کردن :
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم.سعدی. || نام جامه و پوششی است یک تهی. ( برهان ) ( آنندراج ). جامه بی آستر. ( ناظم الاطباء ). جامه یک لا و بی آستر و تابستانی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به یکتایی شود. || طاق. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). تک. تنها.( یادداشت مؤلف ) :
به لشکر در از خیل تنها مباش
به خیمه درون هیچ یکتامباش.اسدی.پسر زاد یکتا که گفتیش مهر
فرودآمد اندر کنار از سپهر.اسدی. || یتیم. یتیمه. ( یادداشت مؤلف ).
- دُرِّ یکتا ؛ گوهر یکتا. دُرِّ یتیم. یتیمه. ( یادداشت مؤلف ) :