یک تیغ

معنی کلمه یک تیغ در لغت نامه دهخدا

یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) سراپا. سراسر.گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ). یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ). || متحد. متفق.
- یک تیغ شدن ؛ متحد شدن. متفق شدن : با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. ( جهانگشای جوینی ).
- یک تیغ کردن ؛ کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. ( برهان ) ( آنندراج ). کنایه از راست و درست کردن. ( انجمن آرا ). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.سنایی ( از آنندراج ).

معنی کلمه یک تیغ در فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. ) ۱ - متحد در جنگ . ۲ - (عا. ) یک دست ، یکسره .

معنی کلمه یک تیغ در فرهنگ عمید

۱. یکپارچه، یکدست: لباس قرمزِ یک تیغ.
۲. (قید ) به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر: لباسش یک تیغ قرمز بود.

معنی کلمه یک تیغ در فرهنگ فارسی

(صفت ) یکدست یکسره مطلق متحد متفق : سلاطین روم وشام وارمن ... بدفع او یک تیغ شده .

معنی کلمه یک تیغ در ویکی واژه

متحد در جنگ.
یک دست، یکسره.

جملاتی از کاربرد کلمه یک تیغ

ز بر نیمه زنگی آمد بزیر بیک تیغ آن پهلوان دلیر
ولیک تیغ تو هرگز بدین رضا ندهد که داشته است همه ساله عار از آتش و آب
من به سر طی می کنم صائب ره باریک تیغ گربه یک پا می کند قطع بیابان گردباد
پس بر گلویی که بر آن از زه گریبان رشک می برد و از غیرت عقد حمایل اشک می ریخت یک تیغ براند و آن شمع جهان افروز را به یکدم بنشاند و روی خاک آلود خود را در خون او مالید و به آن سرخ رویی بار دیگر روی در آن سیه روزان آورد و چند تن دیگر را سر برداشت و آخر سر بنهاد.
بد اختر بشد تیره زان، دستبرد به دست اندرش بود یک تیغ خرد
چنو دست زی تیغ و ترکش کشید که یارد به نزدیک تیغش چخید
زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت رحمتی کرد اگر در حق من قاتل کرد
پی هم لشکری چون قطره از میغ ستاده با هزاران تیغ یک تیغ
سکندر بدو گفت یک تیغ تیز کند پیه صد گاو را ریزریز
بر جناب بارگاهت شاه انجم پرده دار لیک تیغت پرده داران فلک را پرده در