معنی کلمه یمن در لغت نامه دهخدا
یمن. [ ی َ ] ( ع مص ) مبارک کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || مبارک و نیک بخت گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مبارک گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). خجسته شدن. ( آنندراج ). || دست راست بردن کسی را. ( منتهی الارب ). به جانب دست راست بردن کسی را. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). ورجوع به یُمن شود. || از سوی راست کسی آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). از جانب راست کسی درآمدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
یمن. [ ی َ م َ ] ( ع مص ) از سوی راست کسی آمدن. ( آنندراج ). و رجوع به یَمْن شود.
یمن. [ ی ُ ] ( ع مص ) مبارک و نیکبخت گردیدن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || مبارک گردانیدن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || به جانب راست بردن کسی را. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به یَمْن شود.
یمن. [ ی ُ ] ( ع اِمص ) نیک بختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خجستگی. ( دهار ). میمنت. ج ،میامن. ( ناظم الاطباء ). مبارکی. ( آنندراج ). نیک فالی. خوش اغوری. شگون. فرخی. فرخندگی. خوش شگونی. فال نیک. مقابل شُؤْم ، فال بد. ( یادداشت مؤلف ) :
یمن همه بزرگان اندر یمین اوست
یسر همه ضعیفان اندر یسار او.فرخی.همواره یمن باد تو را بر یمین
پیوسته یسر باد تو را بر یسار.فرخی.هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار
یمن باشد بر یمین و یسر باشد بر یسار.فرخی.یارب هزار سال ملک را بقا دهی
درعز و در سلامت و در یمن و در یسار.منوچهری.گر یمن کسی طلب کند یمنی
ور یسر کسی طلب کند یسری.منوچهری.با آنچه کسری بن عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات و یمن نقیبت حاصل ، می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله ودمنه ).
یمن و ترک هست شوم به من
یمن فال یمن فرستادی.خاقانی.دلایل یمن و سعادت در حرکت و سکون از او هویدا. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). امور دولت به حسن کفایت و یمن ایالت وزیر در سلک انتظام متسق و مجتمع بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 365 ). ولایت مکرانات به یمن دم و برکت قدم اوپادشاه را مسخر و مستقیم شد. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 5 ). به سبب یمن برکات اهل ایمان... ( تاریخ جهانگشای جوینی ).