معنی کلمه یله در لغت نامه دهخدا
بر راغشان نیستان وغیش
یله شیر هر سو ز اندازه بیش.اسدی.- شیر یله ؛ شیر آزاد و رهاشده :
منم آن پیل ژیان و منم آن شیر یله
نام من بهرام گور و کنیتم بوجبله.( منسوب به بهرام گور ).بدو داد یک دست از آن لشکرش
که شیر یله نامدی هم برش.دقیقی.بدان گاه شیر یله سیر بود
غلام از بر و شیر در زیر بود.فردوسی.همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله.فردوسی.که من زین سرافراز شیر یله
سوی پهلوان آمدم با گله.فردوسی.نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه
زانکه نندیشد شیر یله از یشک گراز.فرخی.چنین هریکی همچو شیر یله
همی رفت وشد تا به شهر کله.اسدی.- هزبر یله ؛ شیر یله. شیر آزاد و رهاکرده شده :
که آمد به نزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله.فردوسی.- هیون یله ؛ جانور رهاشده و آزاد. شتر جماز رهاکرده :
شترمرغ دیدند جایی گله
دوان هریکی چون هیونی یله.فردوسی.- یله آمدن ؛ فروآمدن و پایین آمدن. ( ناظم الاطباء ).
- یله گردیدن ( گشتن ) ؛ آزاد گذاشته شدن. رها شدن. آزاد گردیدن. رها گشتن :
که گوری پدید آمد اندر گله
چو دیوی که از بند گردد یله.اسدی.- || از دست شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
همی آمد افزونی اندر گله
بدان سان که گشتی شمارش یله.شمسی ( یوسف و زلیخا ).- || خوابیدن و افتادن. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) :
همی اسب بر اسب خوردی ز گرد
هم اسب اوفتادی هم از اسب مرد
چو دو پاره کوه از زلزله
خورد بر هم و هر دو گردد یله.رضاقلیخان هدایت.- یله ماندن ؛ بر جای ماندن :
لبت خامش و جان به چندین گله