معنی کلمه یعقوبی در لغت نامه دهخدا
پیش یوسف نازش خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن.مولوی.|| یکی از افراد فرقه یعقوبیان که معتقد به یک طبیعت بودند ( مونوفیزیت ). ج ، یعاقبة، یعقوبیین ،یعقوبیان. پیرو فرقه یعقوبیه. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یعقوبیه و یعقوبیان شود.
یعقوبی. [ ی َ ] ( اِ ) بهترین لیمو : بهترین لیمو... لیمویی است کوچک که در بغداد آن را یعقوبی گویند. پوست آن تمام تنک و بوی آن خوشتر از لیموهای دیگر است. ( فلاحت نامه ).
یعقوبی. [ ی َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان یزد، واقع در هزارگزی شمال یزد، با 318 تن سکنه. آب آن از قنات است و راه فرعی به یزد دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
یعقوبی. [ ی َ ] ( اِخ )احمدبن ابی یعقوب بن واضح ، یا احمدبن ابی یعقوب اسحاق بن جعفربن وهب بن واضح کاتب ، معروف به یعقوبی و ابن واضح. از تاریخ نویسان و جغرافیون اسلامی است. در ارمنیه و هند و مصر و بلاد مغرب و دیگر کشورهای اسلامی گردش کرد. از تألیفات اوست : 1- اخبار الامم السالفة. 2- الاسماء. 3- البلدان. 4- التاریخ ( معروف به تاریخ یعقوبی ). و چند کتاب دیگر. وفات یعقوبی به سال 278 یا 284هَ. ق. اتفاق افتاده است. ( از ریحانةالادب ج 4 ص 338 ). کاتب عباسی ، جدش از موالی منصور و خود مردی سیاحت دوست بود و به سفرهای دور و دراز و گردش در شرق و غرب کشورهای اسلامی پرداخت و در سال 260 هَ. ق. به ارمینیة رسید و در این سیاحتش کتاب البلدان را نوشت. وی به سال 280 هَ. ق. درگذشت و آثاری دارد. ( از معجم المطبوعات مصر ج 2 ستون 948 ). و رجوع به ابن واضح شود.
یعقوبی. [ ی َ ] ( اِخ ) قمی. رجوع به یعقوب ( میریعقوب... ) شود.
یعقوبی. [ ی َ ] ( اِخ ) محمدبن اسماعیل بن یوسف... یعقوبی نسفی ،مکنی به ابونصر. اهل دانش و شاعر و محدث بود. میمون بن هارون کاتب از او روایت دارد. ( از لباب الانساب ).