یشمی

معنی کلمه یشمی در لغت نامه دهخدا

یشمی. [ ی َ ] ( ص نسبی ) منسوب به یشم. از یشم. از جنس یشم. ( یادداشت مؤلف ). || به رنگ یشم. به رنگ یشب. سبزی که به غبرت زند. سبز مایل به سیاهی که از آمیختن اندکی سرخ و زرد به سبز سیر به دست آید. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه یشمی در فرهنگ معین

(یَ ) (ص . ) رنگ سبز تند، به رنگ یشم .

معنی کلمه یشمی در فرهنگ فارسی

(صفت اسم ) رنگی است سبزمایل به سیاهی برنگ یشم : اگرمقدارکمی سرخ وزرد به سبز سیر اضافه کنند یشمی میشود.

جملاتی از کاربرد کلمه یشمی

اشرف ابریشمی طریق منی کرد بر خود باریک تر ز تار بریشم
اشرف ابریشمی چو کرمک پیله عمر بتزویر میگذارد و حیله
در عوض بت گزین کزدم و مار همنشین وز تتق بریشمین سوی قبور می‌رود
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند
ز ناله بس نکند با وجود ضعف که هست نفس به سینه‌ام ابریشمی که برسازست
من آن مرغم که افتادم به ناکام ز پشمین‌خانه در ابریشمین دام