یشمی
معنی کلمه یشمی در فرهنگ معین
معنی کلمه یشمی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه یشمی
اشرف ابریشمی طریق منی کرد بر خود باریک تر ز تار بریشم
اشرف ابریشمی چو کرمک پیله عمر بتزویر میگذارد و حیله
در عوض بت گزین کزدم و مار همنشین وز تتق بریشمین سوی قبور میرود
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند
ز ناله بس نکند با وجود ضعف که هست نفس به سینهام ابریشمی که برسازست
من آن مرغم که افتادم به ناکام ز پشمینخانه در ابریشمین دام