یده

معنی کلمه یده در لغت نامه دهخدا

( یدة ) یدة. [ ی َدَ ] ( ع اِ ) لغتی است در ید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دست. ( از ناظم الاطباء ). ید. ( تاج العروس ).
یده. [ ی َ دَ / دِ ] ( اِ ) سنگی که برف و باران به طریق افسونگری بر وی نمودار شده. ( ناظم الاطباء ). || برف و باران آوردن را گویند به طریق عمل سحر و ساحری و این عمل در ماوراءالنهر شهرت دارد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). برف و باران آوردن را گویند. ( از آنندراج ) : هرگاه باران می خواست [ یافث ] به وسیله آن سنگ سحاب عنایت الهی در فیضان می آمد و اعراب آن سنگ را حجرالمطر و عجمیان سنگ یده و ترکان جده تاش گویند. و حالا نیز سنگ یده در مغولان و ازبکان بسیار پیدا میشود و به سبب آن باران می بارد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 2 ). و رجوع به جدامیشی شود.

معنی کلمه یده در فرهنگ معین

(یَ دِ ) (اِ. ) ایجاد برف و باران با سحر و جادو.

معنی کلمه یده در فرهنگ عمید

نوعی سِحر که در آن با استفاده از سنگ های مخصوصی برف و سرمای شدید ایجاد می کردند و بیشتر توسط مغولان انجام می شد، جدامیشی: اشک را موی کشان بر سر مژگان آورد / کار سنگ یده از نالهٴ نی می آید (صائب: ۷۸۴ ).

معنی کلمه یده در فرهنگ فارسی

نوعی سحرکه درهرفصل توسط آن برف وباران ایجادکنند
سنگی که برف و باران به طریق افسونگری بر وی نمودار شده برف و باران آوردن را گویند به طریق عمل سحر و ساحری و این عمل در ماورائ النهر شهرت دارد

معنی کلمه یده در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَدِهِ: دستش (برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار میرود . چون آن معانی اموری هستند که از شؤون مربوط به دست میباشند ، مانند انفاق و س...
ریشه کلمه:
ه (۳۵۷۶ بار)یدی (۱۲۰ بار)

معنی کلمه یده در ویکی واژه

ایجاد برف و باران با سحر و جادو.

جملاتی از کاربرد کلمه یده

همه‌کس سراغ مطلب به دری رساند و نازید من و ناز نیم‌جانی‌ که به لب رسیده باشد
از سبزه چه کم شود که سبزه در دیده خیره خار باشد
نسل سوم آیفون اس‌ای با آی‌اواس ۱۵٫۴ عرضه شد. ژست‌های حرکتی در این آیفون مشابه همان چیزی است که تا قبل آیفون ایکس در آیفون‌های اپل دیده بودیم.
تو از پیغام او حرفی ندیده یقین حرفی تو از وی ناشنیده
جمال دیدهٔ جانت نظر کن دلت از دیدهٔ جانت خبر کن
برفت لیلی خوش منظرم ز دیده از آن شدم ز درد فراقش بدین صفت مجنون
دریده تا نشود پرده‌ات نمی‌دانی که حسن پرده‌نشینان پرده در دارد
سودای سود کرده به بازار عشق تو یک دم لقا به ملک دو عالم خریده‌ایم
ز خوی تلخ او بر لب رسیده جان شیرینم هنوز این دل که خون بادا به صد جان آرزومندش
چو دیوانه به سر شوریده رایش شده زلف سیه، زنجیر پایش
دامن خوابت کشد به پیرهن مرگ گر نربائی ز دیده کحل و سن را