معنی کلمه ید در لغت نامه دهخدا
آن یکی رِجْل گفته آن یک ید
بیهده گفته ها ببرده ز حد.سنایی.جامه سودا بود جزای چنین تن
خامه سودا بود جزای چنان ید.امیرمعزی.ید ظلم جایی که گردد دراز
نبینی لب مردم از خنده باز.سعدی ( بوستان ).گلیمی از خانه یاری بدزدید و حاکم قطع یدش فرمود. ( گلستان ). هرکه از مال وقف بدزدد قطع یدش لازم نیاید. ( گلستان ).
- امثال :
در امثال گفته اند: یداک اوکتا وفوک نفخ. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202 ).
گفت کانت یدی فوق یدک و العلم یعلوا و لایعلی. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684 ).
- ابتعت الغنم بالیدین ؛ یعنی به دو قیمت مختلف فروختم آن گوسپندان را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- اعطاه عن ظهر ید ؛ یعنی به تفضل و تبرع داد او را نه بیع و مکافات و قرض. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
- بعته یداً بید ؛ ای حاضراً بحاضر. ( از ناظم الاطباء ).
- بین یدی ؛ پیش روی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). در پیشگاه.
- بین یدی الساعة ؛ یعنی پیش از قیامت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- بین یدک ( ویا بین یدیه ) ؛ یعنی پیش روی تو و پیش روی او. ( ناظم الاطباء ).
- سُقِطَ فی یده و یا اُسْقِطَ ( مجهولاً ) فی یدیه ؛ یعنی شرمنده شد و پشیمان گشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پشیمان شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- عن ید ؛ نقد. لانسیة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( یادداشت مؤلف ). دستادست. مقابل پسادست.
- یداً بید ؛ دست به دست.
- یدالثوب ؛ آنچه زاید باشد از جامه بعد از التحاف و تعطف. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- یدالدهر ؛ درازی روزگار: لاافعله یدالدهر؛ ای ابداً. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دیرینه. ( منتهی الارب ).
- یدالقمیص ؛ آستین. ( مهذب الاسماء ) ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
- یداً واحده ؛ یکدست. همدست. دست یکی. متحد و متفق : عاقبت همه یداً واحده شدند و به نصر هجوم بردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 387 ). در دفع خصمان و قمع و قهر معاندان و منازعان یداً واحده باشند. ( تاریخ غازانی ص 54 ).