معنی کلمه یحموم در لغت نامه دهخدا
یحموم. [ ی َ ] ( اِخ ) آبی است غربی مغیثة. ( منتهی الارب ). آبی است در غرب مغیثة. درشش میلی سغدیه در یک صخره و در راه مکه واقع شده است. ( از معجم البلدان ). || نام چند اسب ، از جمله اسب حسین بن علی و اسب هشام بن عبدالملک و نعمان بن منذر. ( از منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ) :
رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او ارجل و یحموم با او اژکهن.منوچهری.آفرین زان مرکب شبدیزنعل رخش روی
اعوجی مادرش وان مادرش را یحموم شوی.منوچهری.آباد بر آن باره میمون و همایون
خوشگام چو یحموم و ره انجام چو دلدل.عبدالواسع جبلی.چرخ نعمان دوم خواندت و گفت
نعل یحمون توام تاج سر است.خاقانی.
یحموم. [ ی َ ] ( اِخ ) کوهی است در مصر. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ). نام قسمتی از جایی است در مصردر شرق قاهره و تمام آن جبال را به صیغه جمع، یحامیم خوانند. ( از قاموس ). || کوه دراز سیاهی است در دیار ضباب. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).