معنی کلمه یتیم در لغت نامه دهخدا
همه خواسته سر بسر همچنان
بباید شمردن به رسم کیان
فروشید گوهر به زر و به سیم
زن بیوه و کودکان یتیم.فردوسی.دگر کودکانی که بینی یتیم
پدر مرده و نیستشان زر و سیم
بر ایشان ببخش آن همه خواسته
برافروز جان و روان کاسته.فردوسی.فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.کسایی.به گربه ده و به عکه سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنْش و تاوان کن.کسایی.به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنند
نه گل است آنکه دوروی و نه دُرْ است آنکه یتیم.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ).یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر.ناصرخسرو.گرگ و پلنگ گرسنه میش و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند.ناصرخسرو.ور ودیعت نهند مال یتیم
نزد ایشان غنیمت انگارند.ناصرخسرو.گفت هرکرا خلافت خدای تعالی در روی زمین سیر نکند از ضیاع یتیمان و درویشان هم سیر نشود. ( کلیله و دمنه ).
بی او یتیم و مرده دلند اقربای او
کو آدم قبایل و عیسی دوده بود.خاقانی.جانم ار در نیم تیمار فراقش نیستی
آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی.خاقانی.بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازد این عروس نقاب.خاقانی.یتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد در یتیمش.نظامی.به قندیل قدیمان در زدن سنگ
به کالای یتیمان برزدن چنگ.نظامی.تو نترسی که باغ سازی و تیم
خرج آن جمله از خراج و یتیم.اوحدی.از برای امتحان خوار و یتیم
لیک اندر سر منم یار و ندیم.مولوی.