معنی کلمه چنان در لغت نامه دهخدا
به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.ابوشکور.چرات ریش دراز آمده ست وبالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین.منجیک.چو بر دجله بر یکدگر بگذرند
چنان تنگ پل را به پی بسپرند.فردوسی.چنان لشکر گشن و چندان سوار
سراسیمه گشتند از کارزار.فردوسی.نگه کرد کاوس در چهر اوی
چنان اشک خونین و آن مهر اوی.فردوسی.مرا گفت جانا غلط کرده ای ره
به یک ره فتادی ز ره بر کرانی
همانجا شو امشب کجا دوش بودی
ره تو نه اینست مانا ندانی
در من چه کوبی ره من چه گیری
چو آرام گیرد دلت با چنانی.فرخی.نه تو آورده ای آیین بناگوش سپید
مردمان را همه بوده است بناگوش چنان.فرخی.امیر چنان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. ( تاریخ بیهقی ). مرا تنها پیش خواند و سخت نزدیکم داشت ، چنانکه بهمه روزگار چنان نزدیک نداشته بود.( تاریخ بیهقی ). غلامان... چنان غلبه کردند که کس را از غوریان زهره نبودی که از برج سر برکردندی. ( تاریخ بیهقی ).
راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه.سعدی.نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود بامورش.حافظ.رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیزهم نخواهد ماند.حافظ. || ( حرف اضافه مرکب ) بمعنی مانند و مثل. بسان. نظیر :
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر ابر سوک عروس سیزده ساله.