معنی کلمه واخواست در لغت نامه دهخدا
نانش مفرست بیش کز تو
واخواست کند به حشر یزدان.خاقانی.خاقانی وار خط واخواست
بر عالم بوالعجب کشیدم.خاقانی.جز این از منت هیچ واخواست نیست
که در یک ترازو دو من راست نیست.نظامی.واخواستی از تو بر دلم هست
و آن را به گره نمی توان بست.نظامی.هرچه رضای تو بجز راست نیست
با تو کسی را سر واخواست نیست.نظامی.حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد.حافظ.|| محاسبه. || مطالبه. ( آنندراج ) ( غیاث ). || اعتراض . ( از واژه های نو فرهنگستان ). || اصطلاحی بانکی است. و آن وصول نشدن چک سفته است به علت عدم پرداخت وجه مورد تعهد در چک و سفته از جانب متعهد.