معنی کلمه هیضه در لغت نامه دهخدا
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا.خاقانی.آدم از آن دانه که شد هیضه دار
توبه شدش گلشکر خوشگوار.نظامی.ز سیری مباش آن چنان شادکام
که از هیضه زهری درافتد به جام.نظامی.- هیضه زدن ؛ قی و اسهال کردن پی هم بسبب ناگواری طعام. ( آنندراج ) :
ای مرد قناعت است خواهش پی کن
قطع نظر از حاصل روم و ری کن
زین گونه که کرس ( ؟ ) می خوری بر سر هم
کو هیضه زن به کشت عالم قی کن.مسیح کاشی ( از آنندراج ).مگس سان هر یکی صد بوسه میزد
که چندین هیضه زان سنبوسه میزد.ملافوقی یزدی ( از آنندراج ).