یقظان

معنی کلمه یقظان در لغت نامه دهخدا

یقظان. [ ی َ ] ( ع ص ) بیدار. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث ) ( آنندراج ). || هوشیار. ج ، یَقاظی ̍. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باهوش. هشیار. یَقِظ. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یقظ شود.
- ابویقظان ؛ خروس. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
- || خر. ( آنندراج ).

معنی کلمه یقظان در فرهنگ معین

(یَ ) [ ع . ] (ص . ) بیدار، هوشیار.

معنی کلمه یقظان در فرهنگ عمید

بیدار، هوشیار.

معنی کلمه یقظان در فرهنگ فارسی

بیداروهوشیار، ابوالیقظان: خروس
۱-(صفت ) بیدار

جملاتی از کاربرد کلمه یقظان

گرچه آنست لیک نیست همان همچو نائم که گردد او یقظان
همه شب منتظر می بود تا صبح صادق از افق باختر، شارق گردد و موذن ندای حی علی الفلاح و ابوالیقظان ندای حی علی الصباح در دهد و همه شب این بیت ورد خود ساخته.
قوله: وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ یعنی علی الصراط کما قال اللَّه تعالی: نُورُهُمْ یَسْعی‌ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ، و قیل النور هو القرآن یحمله المؤمن یقظان و نائما و قاعدا و قائما.
خروس - ابویقظان
گهی صرفم بنوشاند چو چنگم درخروشاند به شامم می‌بپوشاند به صبحم می‌کند یقظان
بود در خانه زرینش مأوی چون بود خفته کند بر وادی سیمین تماشا چون بود یقظان
غفلت و بیداری ما در، توی بر کار و بس غفلت ما بی‌فضولی بر، چو خود یقظان توی