معنی کلمه یقطین در لغت نامه دهخدا
چو بیدبن که تناور شود به پنجه سال
به پنج روز به بالاش بررود یقطین.سعدی.- یقطین هندی ؛ تامول. تانبول. تنبول. تنبل. ( یادداشت مؤلف ).
یقطین. [ ی َ ] ( اِخ ) از وجوه دعات اهل بیت بوده و مروان قصد گرفتن او کرد و او بگریخت و چون دولت هاشمیه مستقر گشت یقطین ظاهر شد و همواره در خدمت ابوالعباس و ابوجعفر منصور می زیست و معهذا معتقد به آل علی علیهم السلام بود و مانند فرزندان خویش به امامت آنان ایمان داشت و اموال خدمت جعفربن محمدبن علی می فرستاد. و این خبر، نمامان به منصور و مهدی خلیفه بردند. خداوند او را از شر آنان نگاه داشت و او به مدینه به سال 185 هَ. ق. درگذشت. ( از ترجمه الفهرست ابن الندیم ).