یغماگر
معنی کلمه یغماگر در فرهنگ معین
معنی کلمه یغماگر در فرهنگ عمید
معنی کلمه یغماگر در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه یغماگر
تا خفت ز خستگی زمانی یغماگر دهر گشت بیدار
یغماگر و دزد، بیشمار است
چه توان گفت به یغماگر دهر؟ چه توان کرد، چو میباید مرد؟
داشت چشم ساحرش در ملک دین یغماگری تا کمان ابرویش را غمزه تیرانداز بود
یغماگر افلاک، سخت بازوست دردی کش ایام، هوشیار است
رویش همه ویران کن فرهنگ و ذکا گشت مویش همه یغماگر هوش و فکر آمد
در فتنهٔ یغماگریِ چشم تو ای شوخ آن چیست که غارتزده در کشورِ ما نیست
ویرانه شد ز ظلم تو، هر مسکن و دهی یغماگر است چون تو کسی، پادشاه نیست
نفس یغماگر، چنان یغما کند که ترا در یک نفس، بی پا کند
چو پردخته گردی ز کینآوری کمربند از بهر یغماگری