معنی کلمه یغما در لغت نامه دهخدا
چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم
گنج سکندر از پی یغما برافکند.خاقانی.مباداور بود غارت از اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد.سعدی.بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
زیغما چه آورده ای گفت هیچ.سعدی ( بوستان ).نگارنده را خود همین نقش بود
که شوریده را دل به یغما ربود.سعدی ( بوستان ).نرگس سرمست و زلف کافر او در جهان
هرکه را جان و دلی دیدند یغما کرده اند.هندوشاه.زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای.حافظ.یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان.حافظ.- به یغما برخاستن ؛ به غارت و چپاول قیام کردن. برای غارت برخاستن :
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.سعدی.- به یغما بردن ؛غارت کردن. تاراج نمودن. ( یادداشت مؤلف ) :
همان به که امروز مردم خورند
که فردا پس از من به یغما برند.سعدی ( بوستان ).علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد.حافظ.- به یغما دادن ؛ به غارت دادن. به تاراج دادن. غارت زده شدن :
دست چون جوزاش دادی گنج زر چون آفتاب
گنج زر دادن به یغما برنتابد بیش از این.خاقانی.من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را.سعدی.- به یغما رفتن ؛ تاراج شدن.غارت گردیدن. ( یادداشت مؤلف ) :
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چودل به عشق دهی دلبران یغما را.سعدی.ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی
تا دل خلق از این شهر به یغما نرود.سعدی.- || برای غارت رفتن. به غارتگری رفتن :
اهل دل را گو نگه دارید چشم
کآن پری پیکر به یغما می رود .سعدی.