معنی کلمه یعنی در لغت نامه دهخدا
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای.منوچهری.این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.ناصرخسرو.آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست.ناصرخسرو.از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. ( فارسنامه ابن بلخی ص 120 ).
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است.خاقانی.زآن بگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است.خاقانی.یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.خاقانی.شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش.نظامی.عقابی چارپر یعنی که در زیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.نظامی.حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه.نظامی.مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک.نظامی.گفتی که دلت بسوز در عشق
یعنی که سپند عاشقان است.عطار.ز زیر پرده گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی.سیف اسفرنگی.دور نبود اگر دهی با نان
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت.سیف اسفرنگی.ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه.مولوی.سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.سعدی.یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته توحید بشنوی.حافظ.شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشد
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.وحید ( از آنندراج ).