معنی کلمه یسر در لغت نامه دهخدا
یسر. [ ی َ ] ( ع مص ) به سوی چپ آمدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). از جانب چپ کسی آمدن. ( ناظم الاطباء ). || به آسانی زادن زن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دست راست را به سوی خود درکشیدن. ( ناظم الاطباء ). || فرو رویه تافتن به اینکه دست راست را به سوی خود درکشی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سوی روی خود نیزه زدن. || بخش بخش کردن شتر قمار را به جهت قسمت. || قمار باختن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
یسر. [ ی َ / ی َ س َ ] ( ع اِمص ) انقیاد و فرمانبرداری خواه در انسان باشد و یا در اسب. ( ناظم الاطباء ). انقیاد و فرمانبرداری. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نرمی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
یسر. [ ی َ / ی َ س َ ] ( ع مص ) آسان گردیدن. || نرم گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || فرمانبردار گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ).
یسر. [ ی ُ / ی ُ س ُ ] ( ع اِمص ) توانگری. ( دهار ). توانگری و فراخ دستی. خلاف عسر. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فراخی. ( آنندراج ). فراخ دستی. میسرة. مقابل عسر، تنگدستی. ( یادداشت مؤلف ) :
همواره یمن باد ترا بر یمین
پیوسته یسر باد ترا بر یسار.فرخی.هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار
یمن باشد بر یمین و یسر باشد بر یسار.فرخی.یمن همه بزرگان اندر یمین اوست
یسر همه ضعیفان اندر یسار او.فرخی.گر یمن کسی طلب کند یمنی
ور یسر کسی طلب کند یسری.منوچهری.راه سفر گزینی هر سال یمن و یسر
با تو دلیل راه و رفیق سفر شود.مسعودسعد.به شب و روز یمن و یسر جهان
بر یمین تو و یسار تو باد.مسعودسعد.هست ترا ملک و دین تخت و نگین و قلم
هست ترا یمن و یسر جفت یمین و یسار.خاقانی.درد عسر افتاد و صافش یسر آن
صاف چون خرما و دردی بسر آن.مولوی. || آسانی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). مقابل عسر، سختی. ( یادداشت مؤلف ). || ( ص ) آسان و میسر. ( یادداشت مؤلف ) : و این طریقی محمود و سیرتی پسندیده است اگر یسر شود. ( کشف المحجوب هجویری ص 234 ). || ( اِ ) مقام. ( دهار ). || دست چپ. ( از مهذب الاسماء ). || سوی دست چپ. ( دهار ) :