معنی کلمه یزک در لغت نامه دهخدا
اندر این روزگار پرگوهر
اگر امروز مانده ای یزکم.مسعودسعد.ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک
نی یقین بر طول و عرض لشکرت واقف نه شک.انوری.فرقد به یزک جنیبه رانده
کشتی به جناح شط رسانده.نظامی.گرگ از جهت یتاق داری
رفته به یزک به جان سپاری.نظامی.فرود آمدند از دو جانب سپاه
یزکها نشاندند بر پاسگاه.نظامی.خردم یزک فرستد به وثاق خیلتاشی
ادبم طلایه دارد به یتاق پاسبانی.نظامی.آن بحر که در یگانگی اوست یکی
یک قطره از آن بحر نسنجد فلکی
گر هجده هزار عالم افتد در وی
حقا که از او برون نیاید یزکی.عطار.جریده باسواران بی بنه از آنجا برفت یزک بر ایبک حلبی افتاد او را بگرفتند و به خدمت آوردند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). عزیمت کرد تا جانب تستررود در زمستان آنجا مقام سازد بر سبیل یزک ایلچی پهلوان را در مقدمه با دو هزار مرد روان کرد. ( ایضاً ). با هرکسی مغولی و یزکی تعیین کرد. ( ایضاً ). گویی یزک لشکر او بود که تمامت را از پیش برداشت چون گورخان... ( ایضاً ). چون به نزدیک مرد رسیدند از راه گذر بر سبیل یزک چهار صد سوار را بفرستادند. ( ایضاً ).
سعی نسیم غالیه چهره گشای باغ شد
چون یزک سپاه گل بر صف روزگار زد.فریدالدین جاجرمی ( از لباب الالباب ج 1 ص 233 ).تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.سعدی.حذر کار مردان کارآگه است
یزک سد رویین لشکرگه است.سعدی.سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود
هم بگیرد که دمادم یزکی می آید.سعدی.