معنی کلمه یزدان در لغت نامه دهخدا
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.دقیقی.نگفتم سه روز این سخن را به کس
مگر پیش یزدان فریادرس.فردوسی.بنالم ز تو پیش یزدان پاک
خروشان و بر سر پراکنده خاک.فردوسی.چو پروردگارش چنان آفرید
تو بر بند یزدان نیابی کلید.فردوسی.از آن گه که یزدان جهان آفرید
چو تو پهلوان در جهان کس ندید.فردوسی.جهانیان را بسیار امیدهاست بدو
وفا کناد به فضل آن امیدها یزدان.فرخی.زمین ز عدل تو بغداد دیگر است امروز
تو چون خلیفه بغداد نایب یزدان.فرخی.ملک زاده مسعود محمود غازی
که بختش جوان باد و یزدانش یاور.فرخی.خسرو مشرق که یزدانش به هرجا ناصر است
هرکه او یزدان پرستد ناصرش یزدان بود.عنصری.به هرکس آن دهد یزدان که شاید.( ویس و رامین ).به یزدان ز دین و دل افروختن
رسد مرد،نز خویشتن سوختن.اسدی.ز یزدان شمر نیک و بدها درست
که گردون یکی ناتوان همچو تست.اسدی.من آن دارم طمع کاین دل طمع را
ندارد در دو عالم جز به یزدان.ناصرخسرو.نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد
نماند فرمان در خلق خویش یزدان را.ناصرخسرو.نه هرچه آن ندانی آن نه علم است
که داند حکمت یزدان سراسر.ناصرخسرو.دشوار این زمانه بدفعل را
آسان به زهد و طاعت یزدان کنم.ناصرخسرو.آنچه یزدان ندهد بخت و فلک هم ندهد
کار آن مرتبه دارد که بود یزدانی.انوری.خلق باری کیست کآمرزد گناه بندگان
بنده را توقیع آمرزش ز یزدان آمده.خاقانی.نپذیرد ز کس حواله رزق
که ضماندار رزق یزدان است.خاقانی.فضل یزدان در ضمان عمر اوست
عمر او هم در ضمان ملک باد.خاقانی.پیشت آرم ذات یزدان راشفیع
کش عطا بخش و توانا دیده ام.