یب

معنی کلمه یب در لغت نامه دهخدا

یب. [ ی َ ] ( اِ ) تیر به زبان سمرقندی. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). تیر پیکان دار. ( برهان ) ( آنندراج ). تیر. ( جهانگیری ) ( اوبهی ) :
ای رخ تو آفتاب و غمزه تو یب
کرد فراقت مرا چو زرین ابیب.منجیک ( از فرهنگ اسدی ).و رجوع به ابیب در همین لغت نامه شود.
یب. ( اِخ ) این کلمه رمز کتاب التهذیب شیخ طوسی است در نزد فقها. ( از یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه یب در فرهنگ معین

(یَ ) (اِ. ) تیر پیکان دار.

معنی کلمه یب در فرهنگ عمید

تیر پیکان دار.

معنی کلمه یب در فرهنگ فارسی

این کلمه رمز کتاب التهذیب شیخ طوسی است در نزد فقها

جملاتی از کاربرد کلمه یب

جمال یوسف آمد خمی از می به قدر خود نصیب هر کس از وی
زشاه جهان اینچنین کارکرد نزیبد به پیش خردمند مرد
بهجر خنجر بر پای وصل من چه زنی بر این غریبی و برنائیم نبخشائی
رهم زدی به سخن الله این چه شیرینی‌ست که دل‌فریب‌تر از شکر و فسون شده‌ای
غسلی برار و توبه کن از پیر زال حرص بر پاک شوی عیب مکن مرده پاک نیست
زیر شجر طوبی دیدم صنمی خوبی بس فتنه و آشوبی افکنده ز زیبایی
چو سر رشته سوی این نقش زیباست ز سرخی نقشِ رویم نقشِ دیباست
چه تفاوت ارنمائی رخ اگر نه کز تو دارم نه شکیب بستن چشم و نه طاقت نظاره
در طمع آنکه کشته را بفروشند اینت عجایب حدیث و اینت عجب حال