معنی کلمه یاوگی در لغت نامه دهخدا
سر وشاق آمده و خانقهی بوده و باز
یاوگی گشته و تن با سفر آمیخته اند.خاقانی.چون شحنه نیاز ز دست تو یاوگی است
ترس از تگین مدارو پناه از طغان مخواه.خاقانی.آه کز چرخ آه یاوگیان
ناوکی بر نشانه می نرسد.خاقانی.بل نایبان یاوگیان ولایتند
زیرا که شه طغان جهان سخن نیند.خاقانی.داده نقیب صبا عرض سپاه بهار
کز دو گروهی بدید یاوگیان خزان.خاقانی.ساکن شو از این جمازه راندن
با یاوگیان فرس دواندن.نظامی.وان یاوگیان رایگان گرد
پیرامن او گرفته ناورد.نظامی.چون میاجق قوت مقاومت نداشت یاوگی آغازید و به راه دینور و ششتر برون رفت و خوارزمشاه بر اثر. ( راحة الصدور راوندی ). بر پی سلطان به دارالملک همدان آمدند و با سلطان چنان نمودند که ما از اتابک گریخته ایم و به رسم یاوگی روی به خدمت نهاده ایم. ( راحة الصدور ). آی آبه و روس ( سیف الدین روس ) به رسم یاوگی بیرون شده بودند و بر حوالی بسطام و دامغان و اطراف مازندران می گشتند. ( راحة الصدور ). تا یاوگیان جهان بدان طرف رانند و اقطاع از او ستانند. ( راحة الصدور ).