معنی کلمه یال در لغت نامه دهخدا
ببوسید مادر دو یال و برش
همی آفرین خواند بر پیکرش.فردوسی.نشانده سیاوش بخاک اندرون
بر و یال و مویش شده غرق خون.فردوسی.مهان جهان بردریدند پاک
همی ریختند از بر یال خاک.فردوسی.به ایرانیان گفت گیو دلیر
که یال یلان دارد [کیخسرو] و چنگ شیر.فردوسی.به انگشت رخساره برکند زال
پراکند خاک از بر تاج و یال.فردوسی.بپای آورد زخم کوپال من
نراند کسی نیزه بر یال من.فردوسی.مکن تکیه بر گرز و کوپال خود
بدزد از کمند گوان یال خود.فردوسی.به زخم عمود و به کوپالشان
همی خرد شد پهلو و یالشان.فردوسی.بدان خسروی یال و آن چنگ اوی
بدان رفتن و جاه و فرهنگ اوی.فردوسی.بر این شاخ و این یال و بازو و کفت
هنرمند باشی نباشد شگفت.فردوسی.تو چندین همی با من افسون کنی
که تا چنبر از یال بیرون کنی.فردوسی.یکی نیزه زد همچو آذرگشسب
ز کوهه ببردش سوی یال اسب.فردوسی.همی گفت شاهی کنی یک زمان
نشینی بر تخت زر شادمان
به از بندگی توختن شست سال
پُراکنده گنج و برآورده یال.فردوسی.آن کجا تیغش بر گرگ فروآرد پشت
آن کجا گرزش بر پیل فروکوبد یال.فرخی.بر پیل به دو پاره کند گرز تو دندان
بر شیر به دو نیمه کند خنجر تو یال.فرخی.چنین یال و بازو و آن زور و برز
نشاید که آساید ازتیغ و گرز.اسدی.بدین یال و گرز و بر و گردگاه
چه سنجد به چنگال او کینه خواه.اسدی.چران گردش اندر نوند سمند
گره کرده بر یال خم کمند.( گرشاسب نامه ).