معنی کلمه یافتن در لغت نامه دهخدا
هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.شهید بلخی.دانش به خانه اندر و در بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم.ابوشکور.بپرسید از آن سر شبان راه شاه
کز ایدر کجا یابم آرامگاه.فردوسی.بروید و بنگرید و آنچه بیابید بیارید.( نوروزنامه ).گویند مردی در بیابان گنجی یافت.( کلیله و دمنه ).روز سایه آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب.مولوی.کوزه بودش آب می نامد به دست
آب را چون یافت کوزه خود شکست.مولوی.حکایت من و مجنون به یکدگر ماند
نیافتیم و بمردیم در طلبکاری.سعدی.سعدی صبور باش برین ریش دردناک
تا اتفاق یافتن مرهم اوفتد.سعدی. || به دست آوردن. رسیدن. حاصل کردن. به دست کردن :
بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر
بسا کساکه بره ست و فرخشه برخوانش. رودکی.مدخلان را رکاب زرآگین
پای آزاد گان نیابدسرُ.رودکی.آنچه با رنج یافتیش و به ذل
تو به آسانی از گزافه مدیش.رودکی.جهان را به دانش توان یافتن
به دانش توان رشتن و بافتن.بوشکور.ز دشمن گر ایدونکه یابی شکر
گمان بر که زهر است هرگز مخور.بوشکور.جهان بر شبه داود است و من چون اوریا گشتم
جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخراشم.خسروی.من نیابم نان خشک و سوخ شب
تو همه حلوا کنی از من طلب.کسائی.چنین دادپاسخ که آباد جای
نیابی مگر با شدت رهنمای.فردوسی.همه دشمنان کام دل یافتند
رسیدند جائی که بشتافتند.فردوسی.تو این فر و شوکت ز ما یافتی
چو در بندگی تیز بشتافتی.فردوسی.سوی کام دل تیز بشتافتی
کنون هر چه جستی همه یافتی.