معنی کلمه یاسه در لغت نامه دهخدا
یآسة. [ ی َ س َ ] ( ع اِمص ) نومیدی. خلاف رجا. یأس. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). یأس. ( ناظم الاطباء ).
یاسه. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) ایاسه. خواهش و آرزو. ( یسنا ص 125 ). خواهش و آرزو و به عربی تمنی گویند. ( برهان ). آرزو. ( غیاث ). تاسه ( در تداول مردم قزوین ). آرزو را گویند و آن را ایاسه نیز خوانند : مدتهاست تا ما را به تو یاسه و آرزومندی است. ( ابوالفتوح رازی ). گفت [ ثوبان ] یا رسول اﷲ مرا هیچ رنج نبود الا یاسه دیدار تو. ( ابوالفتوح رازی ج 2 ص 5 ). دوستان و رفیقان را وداع کرده به یاسه من به من آمده اند. ( ابوالفتوح رازی ). آه : شوقاً الی رؤیتهم ؛ای یاسه به دیدار ایشان. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ).
برخصت دام منصب ساخته احکام شرعی را
مقدم کرده بر اخبار قرآن یاسه جان را.پوربهای جامی ( از جهانگیری ).
یاسه. [ س َ / س ِ ] ( مغولی ،اِ ) یاسا. راه و رسم و قاعده و قانون. ( برهان ). حکم و قانون و سیاست. ( غیاث ). رسم و قاعده :
آن اسیران را بجز دوری نبود
دیدن فرعون دستوری نبود.
که فتادندی بره در پیش او
بهر آن یاسه بخفتندی برو.مولوی.یاسه آن به که نبیند هیچ اسیر
درگه و بی گه لقای آن امیر.مولوی.یاسه شددر جهان به یرلغخان
که کنند از قتال کوته چنگ
چشم برهم زند ز تیهو باز
چشم کوته کند ز غرم پلنگ
اینهمه یاسه های سخت برفت
یار با ما هنوز بر سر جنگ.نزاری قهستانی.رجوع به یاسا شود.
یاسه. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) مخفف یاسمن و یاسمین. نام زنی از کردان.
- امثال :
پا پای خر دست دست یاسه . ( امثال و حکم ج 1 ص 494 ).