معنی کلمه یاسمن در لغت نامه دهخدا
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه با درنگ.منجیک.یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.کسایی.از ارغوان و یاسمن و خیری و سمن
از سرو نو رسیده و گلهای کامکار.فرخی.نو بهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.منوچهری.بر یاسمن عصابه درّ مرصع است
بر ارغوان طویله یاقوت معدنی.منوچهری.اشک تو چون زر که بگدازی و ریزی بر زریر
اشک من چون ریخته بر زر برگ یاسمن.منوچهری.معشوقگانت را گل و گلنار ویاسمن
از دست یاره بربود از گوش گوشوار.منوچهری.ثوب عتابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا.منوچهری.زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان.منوچهری.سندس رومی در یاسمنان پوشانند
خرمن مینا بر بید بنان افشانند.منوچهری.تا بوی دهد یاسمن و چینی و سنبل
تا رنگ دهد دیبه رومی و الائی.منوچهری.دین گرامی شد به دانا و به نادان خوار گشت
پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن.ناصرخسرو.و مشمومات چون نیلوفر و نرگس و بنفشه و یاسمن سخت بسیار بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 142 ).
رخش تو بر خاک چو بگشاد گام
دشت شود پر گل و پر یاسمن.مسعودسعد.