معنی کلمه یاسر در لغت نامه دهخدا
یاسر. [ س ِ ] ( اِخ ) خادم هارون الرشید و کسی است که به فرمان هارون جعفر برمکی را بقتل رسانید. رجوع به حبیب السیر جزو سوم از مجلد دوم و معجم الادباء ج 2 ص 167 و دستورالوزراء ص 52 و 53 شود.
یاسر. [ س ِ ] ( اِخ ) کوهی است در منازل ابی بکربن کلاب که آن را یا سره خوانند سری بن حاتم گوید :
لقد کنت اهوی یاسر الرمل مرة
فقد کاد جنی یاسرالرمل یذهب.( معجم البلدان و تاج العروس ).
یاسر. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن احمد شمید. احمد شُمَید حلبی را دو پسر بود یکی به نام ناصر و دیگر موسوم به یاسر و آنها به رستمدار مازندران آمدند پسر نخستین در «نور» اقامت گزید و یاسر در «گلیجان ». و خاندان خلعتبری خود را از اخلاف احمد مزبور دانند و در وجه تسمیه این کلمه گویند که احمد در زمان خلافت علی علیه السلام حامل خلعتی برای یکی از حکام محلی بوده وبدین سبب به خلعتبر معروف شده است لکن بعقیده رابینو کلمه مزبور محرف خلا براست که لقب بعضی از خدمه سلاطین گیلان بوده است . ( ازسفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 23 و ص 22 ).
یاسر. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن النصر قاضی نیشابور بوده است. صاحب تاریخ بیهق ذیل ترجمه احوال ( محمدبن سعید البیهقی معروف بمحم ) آرد: و از اشعار معروف او این ابیات است که قاضی نیشابور یاسربن النصر را در آن بنکوهد :
قد کان غرثان فتمت کسره
و کان عریان فتم و بره.( تاریخ بیهق ص 156 ).